خری با صاحب خود گفت در راه
که ای بی رحم بی انصاف بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری ؟
مرا تا چند با جان کار داری
خدا مرگت دهد تا شاد گردم
ز بند محنتت آزاد گردم
جوابش داد: کای حیوان دربند!
چرا از مرگ من هستی تو خرسند ؟
علاجی کن که دیگر خر نباشی
کشیدن بار را در خور نباشی
و گر نه تا تو خر هستی , بناچار
چه من چه دیگری از تو کشد کار