در سوک مهر بانو وحیده فرمانى
که افکند از اول بساط جدایى
که هرگز مبادش زمحنت رهایى
فلک ، مهربانى جدا کرد از ما
چه سخت است از مهربانان جدایى
یکى نازنین سر گران کرد با ما
که هرگز نبودش سرِ بى وفایى
به سوک عزیزى نشستم که اورا
بدیدار جان دادمى رونمایى
مرا خانه چشم از او صفا داشت
کنون مى زند غوطه در بى صفایى
جرس با تو گر گفت وقتِ رحیل است
بریده زبان باد از این هرزه لا یى !
قضا عمرِ نیکان چه کوته نویسد
نداند کسى راز حکم خدایى
مدد گیرم از شعر حافظ به یادش
که بر تربتِ او کنم مشکسایى
زجان سوى آن روح قدسى فرستم
سلامى چو بوىِ خوش آشنایى
دریغا که شد خانه چشم خالى
از آن مردم دیده را روشنایى
پاره اى از سروده شادروان محمد قهرمان