قطعه ای از آذر بیگدلی

به شیخ شهر فقیرى زجوع برد پناه

 بدان امید که از لطف خواهدش نان داد

 هزار مسئله پر سیدش از مسائل و گفت 

 که گر جواب نگفتى نبایدت نان داد

نداشت حال جدل آن فقیر و شیخ غیور

 ببرد آبش و نانى نداد تا جان داد

عجب که با همه دانایى این نمى دانست

که حق به بنده نه روزى به شرط ایمان داد

من و ملازمت آستان پیر مغان

که جام مى به کف کافر ومسلمان داد

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.