با خوشدلان مگویید اسرار می پرستی
کانان خبر ندارند از گریه های مستی
ساقی ز بارِ هستی بر لب رسید جانها
جامی بیار و بستان ما را ز دست هستی
شیخم بطعنه گفتا دین تو چیست ؟ گفتم:
گر کافرم نخوانی مستی و می پرستی
خاکم که در بلندی بازیچه ى نسیمم
یاران رها کنیدم در تنگنایِ پستی
شرمم نمی دهد ره بر آستانِ وصلت
کز کوته آستینان ناید دراز دستی
” پژمان بختیاری “