روزی انوشیروان از بزرگمهر( خردمند دستور ) خشمگین میشود و دستور میدهد که او را در سیاهچال زنجیر کنند!
چند روزی از این ماجرا میگذرد شاهنشاه فرمانبرانش را فرستادتاجویای حال بزرگمهر شوند.
زمانی که آنان به سیاهچال رسیدند،دیدند که “بزرگمهر” قوی و شادمان است.
شگفت زده شدند و از او پرسیدند:چطور با این حال و در اینجااینچنین آسوده و شادمان هستی!؟
بزرگمهر گفت :آمیخته ای ساخته ام از ۶ بخش و آن را به درستی بکار میبرم واز این روست که مرا اینگونه شادمان می بینید.
فرمانبران گفتند: آن آمیخته چیست؟ اگر میشود به ما نیز بگو تا در زمان گرفتاری از آن بهره ببریم.
بزرگمهر گفت: نخست؛به خداوند باور داشته باشید!
دودیگر آنچه در سرنوشت ماست ماندنیست !(همان خواهد شد)
سوم؛شکیبایی برای انسان گرفتار،بهترین راه است! شکیبایی نکنم،چه کنم!؟
چهارم شاید بدتر از این روی میداد!
پنجم از این زمان تا زمان پس از آن امیدی هست!
زمانیکه فرمانبران سخنان بزرگمهررا برای انوشیروان بازگو کردند،شاه دستور داد بزرگمهر را آزاد کنند
و پس از آن او را بیش از پیش گرامى داشت…!