موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
جان برقص آید مرا از لغزش پیراهنش
حلقۀ گیسو بگرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من بر گردنش
هر دمم پیش آید و با صد زبان خواند بچشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
میتراود بوی جان امروز از طرف چمنش
بوسه ای دادی مگر ای باد ِ گلبو بر تنش
همره دل در پیش افتان و خیزان میروم
وه که گر روزی بچنگ من افتد دامنش
در سرا پای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی اینهمه نا مهربانی کردنش
«سایه»کی باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستان تو تابد شمع روی روشنش
” هوشنگ ابتهاج “