رسم و ره آزادى یا پیشه نباید کرد
یا آنکه زجان بازى ، اندیشه نباید کرد
سودی نبرى از عشق،گر جرات شیرت نیست
آسوده گذر هرگز ، زین بیشه نباید کرد
گر آب رزت باید،اى مالک بى انصاف
خون دل دهقان را در شیشه نباید کرد
در سایه استبداد ، پژمرده شد آزادى
این گلبن نورس را در شیشه نباید کرد
«مگر ما چه نوشته بودیم؟
نوشتیم که در مملکت مشروطه، قانون اساسى مقدس بوده و مافوق هر قوه محسوب میشود. ما نوشتیم که تجاوز از حدود قانون، مسؤولیت تولید میکند و این مسؤولیت برای هر متجاوزی مجازاتى تعیین مینماید. ما نوشتیم که با وجود پارلمان، حکومت نظامى بى معنى و بى منطق است. ما نوشتیم که تحویل چندین شغل به یک نفر در این مملکت که مردمانش از بیکاری بهجان آمدهاند، خارج از حدود عدالت است»
محمد فرخی یزدی با این نوع نوشتارهاى حقجویانه در طول زندگى خود بارها ترور شد و بارها به زندان افتاد. در سال ١٢٨٧ خورشیدى به دلیل سرودن شعری علیه حاکم یزد به زندان افتاد و به فرمان حاکم یزد دهان او را دوختند :شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهامر و اندکی بعد . با قرارداد ۱۹۱۹ به شدت مخالفت کرده و علیه وثوقالدوله موضع میگیرد و به زندان میافتد.فرخی در سال ۱۳۰۰ شمسی روزنامه «طوفان» را منتشر میکند که در طول ۷ سال انتشار آن، ۱۵ بار توقیف و خود فرخى بارها زندانی شد. »
در سال ۱۳۰۷ به نمایندگی یزد در مجلس انتخاب شد و آنجا با زبان و انتقادات تند و تیزش علیه نمایندگان و مداحان وقت دشمنان بسیاری برای خود فراهم کرد. وی در این مورد میگوید: «البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد. سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفهی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون این که چرتشان پاره شود. بله در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند».فرخی با ادامه فشارها به مسکو رفت ولی آنجا هم به دلیل انتقاد از رژیم کمونیستی تحت فشار قرار گرفت و ناچار به برلین رفت. آنجا تیمورتاش به دیدارش آمد و به او اطمینان داد که از طرف رضاخان در امان است اما در ایران بلافاصله او را زندانى کردند .
درزندان به دستور یاور نیرومند (رییس زندان) فرخى را در حال سخنرانى براى زندانیان بود از پشت پنجره پایین کشیدند و با آمپول هواتوسط پزشک احمدى جلاد اورا به شهادت رسانیدند
اشعار فرخی یزدى نظیر «آن زمان که بنهادم سر به پاى آزادى …» و دهها شعر و غزل دیگر از این نوع موجب شده که او را در «غزل سیاسى »ممتاز و بى همتا بدانیم.