مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید وخانه ها را ویران میکرد وبه زمین هاى خود مى افزود
کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
بامداد روز بعد مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود…
غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.
زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد. حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و کنار بیلى که آغاز زمین را براى نشانه گزارى کنده بود ، جان داد.
نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند و بکار او نمى آمدند !
تولستوی حکیم بزرگی است و در این داستان برای آنکه غفلت تدریجی زمین خوار را نشان دهد، در راهِ رفتن او را حسابی با زمین ها سرگرم می کند. خواننده شاهد است که مرد دهقان چگونه هرلحظه زمین های بیشتری را می بیند و نمی تواند از آنها دل بکند. هر بخش از زمین ها را که نشانه گذاری می کند، تنها به تغییر کاربری آنها می اندیشد و محصولی که می خواهد در آن بکارد؛ گویی یکی را برای گندم می خواهد و دیگری را برای پرورش شتر مرغ و آن دیگری را برای پرورش اسب و سوارکاری و…
در حالیکه پایان کار، براى خاکسپارى اش باهمان بیل ودر همان روستا دو متر ” گور ” کنده میشود !
باری، در این روزها که الگوی رفتاری حاکمان سرزمین مادری ما، سرزمین مادری تولستوی را به یاد می آورد، این حکایت نیز می تواند یادآور رفتار زمین خواران طماعی باشد که در راه گسترش نامشروع زمین های خود، هر چه پیشتر می روند، راه بازگشت را بیشتر بر خود می بندند تا سرانجام سرمایه ی اندک خود را نیز به پای «مالک بزرگ» بگذارند. گویی فراموش کرده اند که یک آدم چند متر زمین مى خواهد چه خوب سروده است ” دانش بزرک نیا ” :
افزون طلب مباش که سیل بلا مدام
بر بارگاهِ مردم ِ افزون طلب گذشت