نخستین خیزش دربرابر ساستار

image
دیدیم که «کاوه» نماد ایرانیانِ فناور بود! نخستین مردمانی در جهان که به فناوری مس دست یافته و با گذر از دوران تاریخی نوسنگی، به دوران مفرغ پای نهاده بودند. نیاکان ما به یاری ابزارهای ساخته شده از توپالِ مفرغ، توانی نو یافتند. نمود این توان نو ، «نیزه» است! در شاهنامه، نخستین کس کاوه است که نیزه بر می دارد و «نیزه به دست» خوانده می شود!
خروشان همی رفت، نیزه به دست،
که: “اَی نامداران یزدانپرست،
کسی، کِ او هوای فَریدون کند،
سر از بند ضحاک بیرون کند!
بپویید کِ این مهتر آهَرمَن است؛
جهان آفرین را به دل دشمن است!”
این واپسین رج، نشان از تکاپوی فرهنگی تازه هم دارد، و آن آیین خروش دربرابر پلیدی اهرمن و روی آوردن به پاکی اهورا (کیش مهر) است! در روزگاری که بیدادگران ساستار بابل(ضحاک) همچون همه ساستاران تاریخ تلاش می کردند که خودرا «دادگر» بنامند و از مردمان به هرشیوه گواهی(محضر) بخواهند و بانگ «من دادگرم!» خود را به همه جا برسانند، به شیوه(ی آگاهی رسانی/تبلیغات) آن روزگار، در همه پهنه دیار مهر، سخنان و نمادهای نشانگر دادگری ساستار را بر سنگ و گل می کندند!! این رویداد در شاهنامه فردوسی «محضر نوشتن» خوانده شده است:
از آن پس چنین گفت با موبدان
که: “ای پرهنر با گهر بخردان؛
مرا در نهانی یکی دشمن‌ست،
که بربخردان این سخن روشن است!
ندارم همی دشمن خرد، خوار؛
بترسم همی از بد روزگار!
یکی «محضر»، اکنون بباید نوشت؛
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت!
نگوید سخن جز همه راستی!
نخواهد به داد اندرون کاستی!”
زِ بیمِ سپهبد، همه راستان،
برآن کار گشتند همداستان
ایرانیان روی آورده به آیین ستیز با بیداد(کیش مهر)، با تنی ورزیده(در زورخانه ها) به یاری فناوری نوین مس، در سرتاسر ایرانزمین، نمادهای دادگرنمایی بیدادگر(محضر) را نابود می کردند! این رویداد در شاهنامه با «دریدن محضر به دست کاوه» بازگو شده است:
چو بر خواند کاوه همه محضرش،
سبک سوی پیران آن کشورش،
خروشید کِ : “ای پای مردان دیو!
بریده دل از ترس گیهان خدیو!
همه، سوی دوزخ نِهادید روی!
سپُردید دل را به گفتار اوی!
نباشم بدین محضر اندر، گوا!
نه هرگز براندیشم از پادشا”!
خروشید و برجست لرزان ز جای؛
بدرید و بسپَرد محضر به پای!
شگرف و نغز نکته ای که استاد توس می سراید، خستو شدن** ساستار به ناتوانی در برابر خیزش ایرانیان و نابود سازی نمادهای او در کشور است که به یاری فناوری مس انجام می شد! این خستویی در برابر پرسش بزرگان بود:
مِهان، شاه را خواندند آفرین،
که: “ای نامور شهریار زمین؛
ز چرخ فلک بر سرت بادِ سرد،
نیارد گذشتن، به روز نبرد
چرا پیش تو، کاوۀ خام‌گوی،
بسان همالان کند سرخ، روی!؟
همه محضر ما به پیمان تو،
بدرد؛ بپیچد ز فرمان تو!”
کی نامور پاسخ آورد زود:
که: “از من شگفتی بباید شنود،
که: چون کاوه آمد ز درگه پدید،
دو گوش من آواز او را شنید؛
میان من و او، ز ایوان درست،
تو گفتی یکی کوه آهن برست!
ندانم چه شاید بدن زین سپس،
که راز سپهری ندانست کس!”
این کاوه (فناوری مس) بود که با نازش به آن ، ایرانیان یکپارچه می شدند و برای شکستن بیداد دست در دست یکدگر میدادند به مهر!!
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه،
بر او انجمن گشت، بازارگاه!
همی برخروشید و فریاد خواند***
جهان را سراسر سوی داد خواند!

*ساستار : حکومت شکنجه وکشتار و بریدن سر ودست و پای
**خستوشدن : اعتراف
***فریاد خواندن : یاری خواستن ، استمداد

یاری نامه ها:
۱- داستان ایران بربنیاد گفتارهای ایرانی – استاد فریدون جنیدی
۲- تاریخ و فرهنگ باستانی ایرانیان و شاهنامه فردوسی – آصف خلدانی

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.