نقش برخى از فقیهان در جنگ با روسیه
چگونه فقدان شعور سیاسی در جمعی از فقیهان، بخشی از خاک ایران را به روس ها داد؟!
سیزده سال و یک ماه و یازده روز از پایان جنگ اول ایران و روس گذاشته بود که جنگ دوم شروع شد. و من دیگر نه آن جوان نا آزموده بودم که به راحتی وارد کشمکش شود. در این سیزده سال، اختلافات مرزی ای که بین طرفین پدید میآمد، با رفت و آمد آدم و کاغذ حل می شد و سفرای دو کشور با احترام در کشور دیگر پذیرفته میشدند. عامل جدیدی که بهانهای برای آغاز نبردی دیگر باشد رخ نداده بود. بهانه جنگ، زخم های باقی مانده از جنگ اول بود و نیز توطئه های برخی از برادران و اشراف قاجار برای از چشم شاه انداختن و سرنگونی من با یاری گرفتن از نیروی علما.
بدین ترتیب غوغای جهاد با “روسیان کافر” بالا گرفت و پاره ای از مشایخ مجتهدین و در رأس آنان “سید محمد مجتهد” برای تحریک و تحریض مردم و واداشتن دولت برای آغاز جنگ، از کربلای معلا به دارالخلافه تهران مهاجرت کردند.
به ملاقات آقایان رفتم و سعی کردم مشکلات ورود در جنگی دیگر را برایشان توضیح دهم. سید محمد با دستار بزرگ بر سر، در صدر اتاق نشسته بود. سرش را پایین انداخته بود و بی آنکه نگاهی به من بکند، در سکوت به سخنان من گوش می داد و گاهی نفسی از قلیان می گرفت. بعد از تعارفات معمول، عرض کردم: آقایان البته می توانند با چرخش قلمی، فتوای جهاد صادر کنند ولی اجرای آن مشکل است. از یک مشت مردان روستا نشین یا شهر نشین که برای جهاد راه افتاده اند و پرورش جنگی ندارند در برابر یک سپاه عظیم کاری ساخته نیست. جنگ، جنگاور بیباک میخواهد. سیاهی لشکر نآید به کار. جنگ، جیره و مواجب میخواهد. پول میخواهد. سرباز، پوشاک گرم و اسلحه و آذوقه میخواهد. سرباز پیش از شنیدن غرش توپخانه دشمن، صدای غرولند روده های خالی خود را می شنود. اکنون خزانه ما خالی است. سربازان که نمی توانند مثل جنگ های سابق، با غنیمت و غارت بلاد متصرفه یا شهرهای بین راه، شکم خود را سیر کنند. به علاوه، باید به سربازان حقوق داد تا زن و فرزندانشان از گرسنگی نمیرند.
یکی از آقایان گفت: چرا دولت پول ندارد؟ چه بر سر جواهرات نادری آمد؟
گفتم: آن جواهرات در خزانه است ولی جواهر را به راحتی نمیتوان به پول تبدیل کرد. اگر بخواهیم همه آن را یک مرتبه بفروشیم به ثمن بخس از ما می خرند و اگر یکایک بفروشیم عایدات آن در برابر مخارج سنگین جنگ هیچ است. آن جواهرات فقط به درد تیله بازی آقا محمد خان می خورد. مشکل ما این است که مداخل قابل استفاده نداریم در حالی که روسیه و کشورهای اروپایی در زمان صلح از رعایا مالیات می گیرند و برای ایام جنگ پس انداز می کنند. تصور آقایان از جنگ، بدر احد است، ولی زمانه عوض شده است. در جنگ قبلی، به قدر کافی مردان مان به خاک افتادند، وضعیت ما نسبت به سیزده سال پیش، بهتر نشده که باز بخواهیم خلق الله را به کشتن دهیم.
در اینجا سید محمد، که گویی از توضیحات من، حوصله اش سر رفته بود، سرش را بلند کرد و با صدای لرزان و آزرده و چهره ای عبوس گفت: حضرت والا بدانند که ما به اینجا نیامده ایم که با این حرفها دوباره به عتبات بازگردیم و خود را سخره عام و خاص نماییم. اگر پادشاه و ولیعهد به مظالم دولت روس بر مسلمین قفقاز بی توجه اند یا ترسیده اند، ما نه ترسیدهایم و نه اخوان دینی خود را از یاد برده ایم. ما برای آزادی بلاد مسلمین حکم جهاد داده ایم و این حکم بر همه نافذ است، از جمله بر پادشاه، که با تجویز جانشینان امام عصر و فقهای عظام، عجالتاً و نیابتا حق سلطنت دارد. بدیهی است این مجوز تا وقتی معتبر است که پادشاه مجری احکام شرع و حافظ دماء مسلمین باشد و اهمال در این امر، از طرف هیچ فردی پذیرفته نیست. این سنخ سخنان شاهزاده، ظنی را که از قبل در درجه اسلامخواهی ولیعهد بوده، مع الاسف تقویت میکند و شائبه ارتداد را پدید میآورد. به چه مناسبت از طرف ولیعهد در جراید لندن و پاریس اعلام می دهند و از فرهنگیان برای زندگی در ایران دعوت میکنند؟ پای فرنگی به ایران باز شود که چه شود؟ این تنبان های تنگ و چسبناک چیست که به بهانه چابک کردن و اصلاح امر نظام، بر تن قشون مسلمین می کنند؟ به چه دلیل در دارالسلطنه تبریز به فرنگیان اجازه داده اید تا برای خود میخانه تاسیس کنند؟ چاپخانه میزنید و کتاب تاریخ اروپا چاپ می کنید که مردم به جای قصص انبیا، با اطوار معاش فرنگیان آشنا شوند؟ اینها چیزی نیست که از منظر حجج اسلام پنهان بماند و فی الحال اگر مصلحت پرهیز از تفرقه در برابر کفار روس نبود این طلبه کوچک به وظیفه خود در تشیید مبانی شرع مبین عمل میکرد و باب مماشات را می بست
سخنان مجتهد که به اینجا رسید قطعی از تندی بیاناتش را کاست و پس از لختی خاموشی، ادامه داد: تنها ما نیستیم که نگران اقدامات شماییم. همین دیروز برادر شما، محمدعلی میرزا دولتشاه پیش ما آماده بود و میگفت: روابط صمیمانه برادرم با اروپاییان، دیر یا زود عقاید مردم را تغییر داده و حتی لباس و مذهب آنها را عوض خواهد کرد.
سخن مجتهد که تمام شد دیدم اصرارم بر اینکه آنها فکر جهاد را از ذهن خود دور کنند به صلاح نیست و بر لجاج آنها خواهد افزود. از طرفی، در مظان اتهام قرار گرفتن، تهمت بزرگ و خطرناکی بود که میتوانستم مخاطره آمیز باشد و هر فردی را نابود کند. به هر حال، صابون جنگ به تن شان نخورده بود و راهی تار و مار کردن دشمن بودند.
بدینسان ایرانیان، شورمندانه از جاهای دور و نزدیک عازم آذربایجان شدند. دم به دم، بازار لاف زنی گرم میشد، ازدحام عام مایه امید عوام می گردید و اینها بر تعداد و کثرت مجاهدان می افزود.
توضیحات ما به دولت روس که این حرکت ناشی از احساسات مذهبی است و دولت توان ممانعت از آن را ندارد، مسموع واقع نیافتاد. سرانجام اصرار و ابرام مجتهدین کار را بر من و پدرم تنگ کرد و چون اجماع خواص و عوام را در این باب مشاهده کردیم، به جنگی دیگر رضایت دادیم. این جنگ هم چند سال طول کشید و به رغم پیروزیهایی که ما در ابتدا، به خاطر غافلگیری روس ها، کسب کردیم، در نهایت ایران شکست خورد و در ناحیه ای میان زنجان و میانه، که روزها تا آنجا پیش آمده بودند، عهدنامه ترکمانچای منعقد گردید. مطابق این عهدنامه نخجوان و ایروان هم از دست رفت و چون روسیه، طرف ایرانی را آغازگر جنگ معرفی می نمود درخواست غرامت سنگینی از ایران کرد و تخلیه خاک ایران را مشروط به پرداخت اقساط آن غرامت دانست. این جنگ، عیار برخی رجال را محک زد و به نمایش گذاشت. من و پدرم صادقانه تا آخر جنگیدیم. چنان که یک بار قسمت زیادی از لشکرم مقتول و متفرق گشت و من و چند تن از جانبازان به سختی توانستیم از ارس بگذریم و جان سالم بدر بریم.
سیدمحمد هنگام محاصره تبریز از این شهر خارج شد و در نیمه راه تهران، جان سپرد. یکی از پیشوایان روحانی تبریز، شهر را تسلیم روسها کرد. تبریزیان را با گل و قربانی سوی روسها فرستاد و خودش به فرمانده روسهایی که تبریز را محاصره کرده بودند، گفت: ما خودمان جانمان از قاجاریه به لب رسیده و میخواهیم رعیت دولت بهیۀ روس باشیم.
“شکوه های عباس میرزا، نوشتاری از جلال توکلیان، ماهنامه اندیشه پویا، شماره ۵۰”
این نوشته در
خواندنیها ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.