دکتر شفیعی کدکنی عقیده دارد که هرجا حافظ طنزی در کار آورده، یک وجه آن مذهب بوده و علاوه بر آن همیشه یک تناقض، گره اصلی ایجاد طنز است.
مثلا در لطیفه عبید : “قزوینیی را پسر در چاه افتاد. بانگ زد که جانِ بابا، جایی مرو تا من روم و رسن آورم”، گره طنز در تناقض بین خواست پدر و ناتوانی پسر در جایی رفتن است.
۱. به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد، چه چاره کنم؟
سخن درست بگویم: نمیتوانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم!
علاوه بر طنز مشهود در بهانه جویی زیرکانه حافظ برای توجیه شرابخواری، طنز ظریف دیگری در مصراع اول هست.
توبه جزو مستحبات نیست که نیاز به استخاره داشته باشد. هر گناهکاری وظیفه دارد توبه کند.
۲. پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
چقدر هول روز رستاخیز برای او جدّیست که میخواهد با مستی آنرا زایل کند!
علاوه بر آن اگر کسی در صحرای محشر ترسان و نگران است، دلیل آن گناهکاری و شرابنوشی اوست و مقابله با این ترس توسط شراب، عذر بدتر از گناه و ترک فاسد به افسد است.
۳. کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم، بی رخ برم آرایی
نخست اینکه توبه نزد معشوق نیست، نزد مفتی و آیت الله است. تازه آن هم “صنم باده فروش” که خود فروشنده شراب است! ضمن اینکه معشوقه پرستی گناهی بزرگتر از شراب نوشیست. لغت “صنم” هم زیرکانه انتخاب شده. چون معنی دیگر آن “بت” است که خود مظهر بی دینیست.
تازه میگوید که در صورت نبودن یارِ بزم آرا حاضر به توبه است، که باز هم عذری بدتر از گناه است.
توصیه میکنم مقالات دکتر شفیعی در مورد طنز حافظ در کتاب” این کیمیای هستی” و همچنین نوشته بهاالدین خرمشاهی در “ذهن و زبان حافظ” که مفصل به این قضیه پرداخته اند را بخوانید.