از مشفق کاشانی

☘️🌷☘️
زمانه عرصه ی جولان مرد باید و نیست
طبیب هست و دوا هست، درد باید و نیست

غبار حادثه افشاند سایه بر سر دشت
پدید نقش سواری ز گرد باید و نیست

حیات بخش و امید آفرین به پهنه‌ی چرخ
چو آفتاب یکی رهنورد باید و نیست

چو شمع صاعقه در بزم شب گرفتم پای
دمی چو باد سحرگاه سرد باید و نیست

مرا به سیر گلستان عمر در همه عمر
دلی چو باد سحر هرزه گرد باید و نیست

خلیده خار ندامت به دل نباید و هست
شکفته در چمن عشق، ورد باید و نیست

شرار آتش آهم چو شعله ی خورشید
به دامن فلک لاجورد باید و نیست

مشفق کاشانی

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای از مشفق کاشانی بسته هستند

برکناری محمد علیشاه

این است سرنوشت مستبدان و آدمکُشان
برگی از تاریخ مشروطیت با ذکر آدرس:

آنچه در ادامه می‌خوانید، روایت سیدحسن‌ تقی‌زاده از پایان کار محمدعلی‌شاه است. ببینید پایان کار شاهی با آن همه کبکبه و دبدبه چقدر رقت‌بار است و چقدر دل آدم به حالش می‌سوزد. این خاطرۀ تقی‌زاده را از کتاب «مشروطیت ایران» نوشتۀ محمود ستایش (صفحات ۱۰۴ تا ۱۰۷) برایتان نقل می‌کنم:

برای اخراج محمدعلی‌شاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آن‌ها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافه‌ای تکیده و شکسته بود. همسر او نیز مرتب گریه می‌کرد و از دوری احمد [حمدشاه] ناراحت بود. باآن‌که در مورد اخراج محمدعلی‌شاه خبری منتشر نشده بود، ولی عده‌ای زیاد در مقابل سفارت در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و می‌خواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عده‌ای قزاق بفرستند. قزاق‌ها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بی‌نهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعه‌ای روی بدهد. ازاین‌رو من جلو جمعیت رفته و آن‌ها را به آرامش دعوت کردم. ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغض‌گرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوال‌پرسی کرد. گریه به شاه امان نمی‌داد. من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال و امیربهادر جنگ را، آن‌ها مرا اغفال کردند تا روبه‌روی ملتم بایستم.» گفتم: «عذر بدتر از گناه.» به او گفتم: «به‌هرحال الان چاره‌ای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچه‌ زودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت می‌خواهی به این زندگی ذلت‌بار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.» شاه در این موقع با صدای بلند می‌گریست به‌طوری‌که همۀ هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند. محمدعلی‌ شاه دیگر آن شاهی نبود که روبه‌روی ملت خود ایستاده بود. مثل بچۀ مطیعی شده بود که پناهگاهی می‌جست. چون شایع بود که محمدعلی‌ شاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیب‌ها و اثاثه‌اش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمی‌دانم. من پیشنهاد کردم برای آن‌که بهانه‌ای به دست کسی داده نشود، اثاثیۀ شاه و حتی جیب‌هایش را به شکل زننده‌ای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورت‌مجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکه‌ جهان، خانمش، را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلی‌ شاه بودند صدا کرد و به‌شکلی موهن گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زن‌ها حتی سینه‌بند خانم را هم گشتند و در آن جا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود؛ ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا می‌خواهی دارایی‌های رعیت را به تاراج ببری؟» فحش رکیکی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمی‌شد و او مرتب مثل شیر می‌غرید و اسلحه‌اش را تکان می‌داد… [در آخر محمدعلی‌ شاه] به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکه‌هایی را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچ‌وقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی می‌خواست کشت. مجلس را به توپ بست. به علمای اعلام بی‌احترامی کرد. ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد. به‌هرحال صحنه‌ای بود دردناک و ناراحت‌کننده. در دل گفتم این است سرنوشت مستبدان، آدمکُشان.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای برکناری محمد علیشاه بسته هستند

آرامش و خوشحالی هنگامی که با خانواده و دوستان هستید

افرادی که به‌طور منظم، حدود یک‌چهارم از وقت خود را هر روز با خانواده و دوستان خوب خود می‌گذرانند، ۱۲درصد کمتر دچار استرس، اضطراب و تنش می شوند و احساس خوشحالی و آرامش می‌کنند.

طبق نظرسنجی مؤسسه گالوپ به همین دلیل است که مردم آخر هفته‌ها شادتر از طول هفته هستند.
بنابراین اگر الگوی گوشه‌گیری و تنهایی را برگزیده‌اید، سعی کنید قدم به قدم به جمع نزدیک شوید اگرچه لازم است ساعت‌هایی از روز را به خلوت خود اختصاص دهید و به کارهای مورد علاقه‌تان بپردازید

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای آرامش و خوشحالی هنگامی که با خانواده و دوستان هستید بسته هستند

پس از رعد و برق باران می آید

بهترین استدلال در دفاع از ازدواج را احتمالا سقراط ارائه کرده !
حتماً ازدواج کن. اگر زن خوبی بگیری خوشبخت می‌شوی. اگر بد باشد، فیلسوف خواهی شد !!!!!
زن سقراط زنتیپی (Xanthippe) نام داشت. می‌گویند خیلی از سقراط جوان‌تر بود — شاید چهل سال جوان‌تر. این دو سه پسر تولید کردند. گزنفون، شاگرد سقراط، می‌نویسد زنتیپی آدمی بسیار جدلی بود و کنار آمدن با او سخت، و اتفاقاً به‌خاطر همین ویژگی‌اش سقراط او را انتخاب کرد. به‌ادعای گزنفون سقراط گفته: «کاملاً به‌خوبی می‌دانم که اگر بتوانم او را تحمل کنم، می‌توانم به‌راحتی با هر آدم دیگری هم ارتباط برقرار کنم .
عکس: می‌گویند روزی زنتیپی از دست سقراط برآشفت و ظرف آب را سرش خالی کرد. و سقراط گفت: پس از رعدوبرق باران می‌آید .

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای پس از رعد و برق باران می آید بسته هستند

نامه ای خواندنی

حسین قلی خان نظام السلطنه از فرنگ برای رفیقش محمد ولی خان افشار نامه ای میفرستد و فراوان از زنان فرنگی تعریف میکند که در عقل و خط و سواد بی همتایند و بیکران از زنش گلایه دارد که چرا قسمتش زنی شبیه زنان فرنگی نیست و پاسخ محمد ولی خان به نامه بی نظیر است؛

قربانت شوم
عقل و شعور ذاتی ست نه اکتسابی ولی خط و سواد که مکتبی ست
شما که اهل دودمان جلیلۂ قجرید و تمام مقدرات ایران و ایرانی در دست ایل و اقوام و طایفۂ شماست
کدام مدرسه را برای زنان ساخته اید ؟
کدام معلم و معلمه را تعیین نموده اید برای آموزش به زنان؟
عدم قابلیت زنان را با چه معیاری اندازه گرفته اید؟
از کجا پی به بی استعدادی زنان ایران برده اید ؟

آخر
ارزش زن ایرانی را به سازگاری با اندرونی معیار گذاشته اید،
نه خط و سواد

از زن، ضبط و ربط اولاد و خانه داری خواسته اید ،نه خط نویسی

زنان را در مسیر خرافه و سحر و دعا و جادو و اطاعت کورکورانه از دین رهنمود کرده اید نه علم و ترقی

زنان شجاع و آزاده را به جرم سرپیچی از فرامینتان کتک میزنید تا سر حد مرگ

زنان را کنیز و کلفت میخواهید و رفع کنندۂ حاجت نه موثر در پیشرفت مملکت

زنان را نصف مرد میدانید و ضعیفه خطابشان میکنید

و تمام عزت نفس و خودباوری را از زنان مملکت سلب کرده اید بعد توقع دارید شبیه زنان فرنگ شوند
زهی خیال باطل……

برگرد رفیق
برگرد به مملکت و با زنت شبیه فرنگیان رفتار کن بعد خواهی دید زن ایرانی در عقل و هوش و درایت و کیاست و ذکاوت سرآمد جهانی است
برگرد ……

محمد ولی خان افشار
طهران
به تاریخ ۱۵ ذی القعده ۱۳۲۰ ه ق

—–_—–—-

خرابه ای شده ایران و مسکن دزدان
کنم چه چاره که اینجا پناه گاه من است

اگر چه عشق وطن میکشد مرا اما
خوشم به مرگ کاین دوست خیرخواه من است

یادداشتی از
محمد افشار

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای نامه ای خواندنی بسته هستند