همبستگى ایرانیان
** آنگاه که ابومسلم خراسانی بیرق سیاه خود را برافراشت و با خراسانی ها از مرو بسوی دمشق حرکت کرد، ایرانیان که از جور و ظلم اعرابِ اموی به جان آمده بودند از جای جایِ ایران به او پیوستند و دمشق را چاره ای نبود جز تسلیم دربرابر انبوهِ سپاهیان خشمگینِ دیلمان و خراسانی و فارس و آذربایجان و سیستان!! آنگاه بود که انتقامِ کشتگانِ قادسیه گرفته شد، گویی این روحِ سپهسالارِ ایران، رستم فرخزاد بود که در جسم ابومسلم خراسانی حلول کرده بود.
** آنگاه که بنی عباس خدعه کردند و منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) با نیرنگ و فریب، ابومسلم را به کمینگاه کشاند و به ناجوانمردی تمام او را قطعه قطعه کرده و جسدش را خوراک ماهیانِ دجله ساخت. یک قرن پس از آن بار دیگر ایرانیان به سرداری طاهر ذوالیمینین از آن نامردمان انتقام کشیدند و سر بریده امین، خلیفه عباسی را به خراسان تحفه فرستادند.
** آنگاه که صوفیانِ سبزواری، دعانت و سبعیت مغولان را دیدند، بیگانگانِ وحشی را در خانه خویش کشته و فریاد برآورند که سر بدار میدهیم اما تن به ذلت نمی دهیم.
** آنگاه که حسن صباح، به نیت مبارزه با ظلم خلفای عباسی و حاکمان سلجوقی در ستیغِ کوههای دیلمان سنگر گرفت، به دهسال نرسید که قلعه های اسماعیلیه در خراسان و اصفهان نیز سر برآورد و خرم دینانِ آذربایجان و همدان نیز به آنان پیوستند و آنچنان رعبی در دل دشمنان ایران زمین انداختند که خنجر فداییان اسماعیلی را برهان قاطع نامیدند.
** آنگاه که سپاه قزلباش در خراسان بود و در جنگ با ازبکان، خبر رسید که سپاهِ سلیم عثمانی با ۲۰۰,۰۰۰ نفر به سوی تبریز می آید. شاه اسماعیل با ۱۵۰۰۰ قزلباش همراهش به مقابله شتافت، چنین بود که عشایر کُرد و دلیرانِ مازندران به پاسِ دفاع از میهن به همراهی اش آمدند. و شد آن جنگ قهرمانانه که تا دنیا دنیاست نظیرش نخواهد آمد و گروه گروه سر بر پیمان خویش نهادند و دریغ از پهلوان رستم کلاه چرمینه طالشی که بگفته خود عثمانی ها، پنجاه تیر بر بدن داشت تا زانوانش بر زمین رسید.
** آنگاه که آن نابغه چوپان زاده خراسانی، نادر افشار به قزوین رسید، در حقیقت رستاخیز ملی شد و دسته دسته از جای جای ایران به وی پیوستند و تا نه تنها قندهاری ها را بیرون براند، بل تا دهلی بدنبالشان رفت. آری، ققنوس که از خاکسترِ آتش ویرانی ایران برخواست چنان بود که نامِ نادر و ایران لرزه بر اندام تزار روس و خلیفه قسطنطیه و کمپانی هند شرقی در بمبئی می انداخت.
** آنگاه که صدام به خرمشهر رسید و به سینه های ستبرِ جوانان خرمشهری برخورد و زخم تیرِ هفتصد تفنگدارِ شهید ایرانی را چشید، همانا اقوام ایران زمین بودند که گروه گروه اعم از روستایی و شهری از خراسان و آذربایجان و سیستان و لر و ترک و بختیاری و فارس، برای پس گرفتن خاکشان، خاک مقدسشان، خاک مشترکشان، سینه ها را آماجِ گلوله های روسی و آلمانی و فرانسوی و اعرابی کردند و حماسه ها آفریدند.
آنچه که در تاریخ بما ثابت شده است، چنین است که ایرانیان با هر زبان و تبار، در مقابل دشمن مشترک، یک دل و یک پیکرند. و راز این همدلی همانا در فرهنگ و وابستگی های مشترک است. گاه آرزو میکنیم که کاش دشمنی به خاکمان می آمد تا این مشت های گره کرده برای یکدیگر را به هم داده و بار دیگر لذت اتحاد و همدلی را بچشیم.
باشد که آیندگان، ما را نیز تحسین کنند.
فرستنده : على سجادى
این نوشته در
خواندنیها ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.