صادق کرمیار نویسنده و کارگردان تلویزیون یادداشتی درباره کتاب «دموکراسی یا دموقراضه»
اثر سید مهدی شجاعی نوشته که اینگونه است :
بعد از انقلاب بلشویک ها در روسیه تزاری ساختار مدیریت در جهان دچار تغییرات بنیادین شد. تئوریهای مارکس و انکلس نه تنها در کشورهای به اصطلاح بلوک شرق که کمکم در قلب اروپا و آمریکا طرفدارانی پیدا کرد و گروههای سوسیالیستی و مارکسیستی در متن و بطن سرمایهداری شکل گرفت. مدیریت سیاسی و به طبع آن مدیریت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رهبرانی چون لنین و استالین مانند بلدوزر پیش میرفت و همه شئون زندگی اجتماعی و حتی فردی مردم شوروی را تحت تأثیر قرار داده بود.
در این میان هنر و ادبیات هم از این تغییرات بی نصیب نماندند و ادبیات سوسیالیستی با دیدگاههای برگرفته از تئوریهای مارکسیستی شکل گرفت و نویسندگانی مانند شولوخوف و گورکی اتفاقا آثار درخور توجهی نوشتند که البته در تاریخ ادبیات نتوانستند جایگاه درخوری پیدا کنند و در طبقهبندی همان ادبیات سوسیالیستی محصور ماندند.
حمایتهای گسترده نظام کمونیستی از نویسندگان هوادار خود هم نتوانست این نوع ادبیات را ماندگار کند، به مرور نویسندگان منتقد سر برآوردند. در سالهای بعد، نویسندگان مخالف نظام سوسیالیستی در شوروی یا کشورهای بلوک شرق کم کم یا به زندان افتادند و یا تبعید شدند و اغلب به کشورهای اروپایی و برخی هم در آمریکا مقیم شدند.
مهمترین نکته در مورد نویسندگان منتقد شوروی این است که تقریبا همه آنان پیش از آن که کارشان به تبعید و زندان بکشد، در زمره نویسندگان طرفدار مارکسیست و عضو حزب کمونیست شوروی بودند. نمونه بارز آنها از درون شوروی، الکساندر سولژنیتسین و نمونه دیگر میلان کوندرا از چکسلواکی اشغال شده توسط شوروی است.
سولژنیتسین از طرفداران دو آتشه کمونیسم بود تا جایی که بعد از فارغ التحصیلی به ارتش می رود و علیه آلمان می جنگد. اما همین که انتقادات او از استالین در نامههایش به یکی از دوستانش لو می رود، مورد غضب واقع می شود و همین نقطه آغاز زندگی جدید او به شمار می رود. زندان و تبعید و… تا جایی که همسرش از او به عنوان «دشمن خلق» در دادگاه شکایت میکند تقاضای طلاق می کند و جدا می شود و او ناچار می شود مهمترین رمان خود یعنی «بخش سرطان» را به صورت زیرزمینی منتشر کند.
میلان کوندرا هم از اعضای فعال حزب کمونیست چکسلواکی بود که بعد از حمله شوروی به این کشور تمام آثارش ممنوع میشود و اتهام «فرد گرایی» که از اتهامهای سنگین روشنفکری آن زمان بود، عرصه را بر او تنگ می کند و ناچار به فرانسه میگریزد. نوشته های اینان اغلب علیه حکومتهای توتالیتر حاکم بر شوروی و کشورهای بلوک شرق بود.
البته نویسندگان دیگری از بلوک غرب مانند جورج ارول در رمان ۱۹۸۴ حکومتهای توتالیتر را ترسیم می کند و در قلعه حیوانات اساس حرکتهای انقلابی را زیر سوال می برد و نشان می دهد که همان کسانی که انقلاب می کنند، بعد از مدتی خود تبدیل به دیکتاتورهای جدید می شوند.
در این میان کمتر نویسندگانی را می بینیم که نظام دموکراسی و لیبرال دموکراسی غرب را به چالش کشیده باشد. اگر به عنوان نمونه نویسندهای مانند بارگاس یوسا در رمان «جنگ آخر الزمان» انگلیس را عامل شورش در برزیل معرفی می کند، اما در نهایت مردم عوام زده این کشور را مقصر می داند که در پی مردی مقدسمآب به راه می افتند و با نظام جمهوری که نشان شیطان معرفی شده به مقابله می پردازند.
رمانی در نقد دموکراسی
چندی پیش رمانی از سید مهدی شجاعی خواندم به نام «دموکراسی یا دموقراضه» در این رمان شجاعی بازی حاکمان با واژه دموکراسی را مورد نقد قرار داده و با حکومتهایی شوخی کرده که نمونه های آن را می توان در کشورهای آمریکای لاتین مانند ونزوئلا و کلمبیا و شیلی سراغ گرفت.
در این کتاب هیچ دیکتارتوری برای توجیه کارهای خود مانند کمونیست ها مدافع توده های مردم نیست. بلکه مدافع دموکراسی است، دموکراسی تعریف شده توسط حاکمی به نام «ممول». این بار ممول سنگ تودههای کارگر و زحمتکش را به سینه نمیزند، بلکه او طرفدار دموکراسی و رأی مردم است.
شجاعی از زاویه تازهای به مفهوم دموکراسی نگاه کرده و شوخی او با رئیس جمهور مادام العمر حکومت دموکرات که خود تناقضی آشکار در تعریف این واژه است، طنزی گزنده را شکل داده که در عین حال ملاکها و شاخصههای این نوع حکومت ها را به خواننده معرفی میکند.
در همان فصل اول رمان، گویی همه تقصیرها به عهده مردم است و حاکمان و پادشاهان بی گناهند.
«… و این نشان میدهد که در رفتار ناملایم و احیانا خشونت آمیز و مستبدانه حاکمان و پادشاهان نسبت به مردم، همیشه پادشاهان مقصر نیستند. خیلی وقت ها مردمند که اول سر شوخی را باز میکنند و خشم و خشونت حکام را برمی انگیزند.»
شجاعی یکی از شاخصه های این نوع حکومت را نفی تمام حاکمان قبلی می داند و حاکم جدید برای اثبات حقانیت خود تمام حاکمان قبلی را به باد ناسزا می گیرد. عنوان فصل سوم رمان «همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند.» است.
در بخشی از این فصل می نویسد: «او برای تفهیم هر چه بهتر مردم ناگزیر شد افرادی را با عنوان روشنگران تربیت کنند و مردم را نسبت به فجایع دوره های پیشین و ظلم و ستم های برادران، آگاه سازند.»
رانت خواری در حد چپاول اموال عمومی یکی دیگر از ویژگیهایی است که نویسنده به دست می دهد. در فصل بعدی با عنوان «کسی که بیشتر می بیند، بیشتر می دزدد» این شاخصه را با طنزی ظریف حکایتی از مردی نابینا و مردی بینا می آورد که مشغول خوردن توت بودند و قرار بود یکی یکی توت بردارند، اما کم کم مرد نابینا دو تا دوتا و بعد سه تا سه تا و بعد مشت مشت توت برمی داشت و در توجیه رفتارش به مرد بینا می گفت:
«خودت شاهد بودی که من هم اول با یکی یکی شروع کردم، ولی ناگهان به ذهنم رسید: «من که نمی بینم. از کجا معلوم رفیقم که تو باشی، دو تا – دو تا برنداری و من عقب بیفتم!» پس دو تا دو تا برداشتم ولی باز فکر کردم که از کجا معلوم … تا رسید به مشت مشت.»
عناوین فصلهای رمان هم ملیح است و هم تلخ، تا این که در یک سوم پایانی داستان فصلی را به اصول باقیمانده دموکراسی اختصاص می دهد. برخی از این اصول چنین است:
– هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می توانید.
– برای هر نقص و کاستی و کمبودتان معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند.
– طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند.
– مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته دیگر باشند.
– مردم در صورتی به شما احترام می گذراند یا از شما فرمان می برند که محتاجتان باشند.
– دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده هر کسی ساخته نیست.
راوی در انتهای داستان تکلیف منتقدان این داستان را که در واقع برگرفته از اسناد تاریخی قابل دسترس اوست، تکلیف منتقدان خود را هم روشن کرده است. او می گوید:
«برخورد این منتقدین مادرزاد، با صفحات اخیر، به روشنی قابل پیش بینی است. ابتدا دچار بهت و منگی و گنگی می شوند، بعد شابلون دست دوم و زنگ زده خود را از خورجین کوچک محفوظات در می آورند و روی این صفحات قرار می دهند و مشغول ارزیابی می شوند و هر چه با خود و شابلون و مطلب کلنجار می روند، به دلیل تعارضات آشکار با معیارهای رسمی و متعارفشان، به جواب نمی رسند و چون بناست با هر چه نمی فهمند، به مخالفت و عداوت و ستیز برخیزند، با ذوق زدگی هر چه تمامتر از این که به تعبیر خودشان، کتک خوری ملس یافته اند، مشغول تاخت و تاز می گردند. و…»
به هر حال، از آنجا که تحلیل و نقد ادبی باید بتواند ارزش زیبایی شناختی اثر را توضیح دهد و برای این که بتواند بگوید چرا یک اثر زیبا و اثر دیگر نازیباست باید به عناصر مشخص و قابل درک دست یافته باشد. مهمترین این عناصر عبارتند از تقابل، تناظر و تناسب. با به کارگیری این سه عنصر می توان نگاه عمیقتری به رمان «دموکراسی یا دموقراضه» داشت.
شجاعی با ایجاد تقابل یعنی ترسیم فضاهای متضاد در سرتاسر داستان توانسته هارمونی خوش آهنگی پدید آورد که در هر بخش خواننده را وارد فضای جدید و لذتبخش کند. این تقابل و تضاد در سیر داستان هم شکل ذهنی دارد که «ممول» شخصیت اصلی داستان با آن درگیر است و خواننده را نیز با خود درگیر می کند و هم شکل عینی دارد که تقابل میان مردم و «ممول» است.
عنصر تناوب نیز تقریبا تا فصل پایانی توانسته ریتم خود را حفظ کرده و تقابل موجود در داستان را به شکلی هارمونیک در بستر داستان به تناوب برای خواننده ترسیم کند. فقط در فصل پایانی است که به نظر می رسد از روند روایت داستانی به روایت ذهنی راوی می پردازد و خواننده را وارد فضای جدید می کند.
عنصر تناظر نیز در این داستان برای شخصیت اصلی به شکلی هماهنگ با ساختار داستان وجود دارد. یعنی «ممول» در سرتاسر داستان یک حالت مشخص ندارد. گاه خوشنود و خرسند است و گاه نگران و ناامید. گاه در ترس و بیم به سر می برد و گاه در اوج شجاعت و دلیری. همین ویژگی باعث جذاب شدن این شخصیت می شود.
تناسب موجود میان رفتار و اندیشه «ممول» و کنش و واکنش مردم نیز از ویژگی های دیگر این رمان است که شجاعی با ظرافت به آن پرداخته و این تناسب از یک سو میان رفتار و اندیشههای «ممول» و غافلگیری خواننده در پیش بینی رفتار بعدی او وجود دارد و از سوی دیگر تناسب میان کنش و واکنش مردم نسبت به دستورها و قوانین «ممول» است که در میان تضادها و تناظرها، رفتارهای متناسب با موقعیت را از خود نشان می دهند. از این روست که «دموکراسی یا دموقراضه» را می توان از کارهای زیبا و ظریف سید مهدی شجاعی به شمار آورد.