نوشته : کابریل گارسیا مارکز
به شرکت ایر فرانس، هواپیمایی ملی فرانسه، نامهی اعتراضآمیز شدیدالحنی به امضای من رسیده بود. در نامه، من از رفتار بد مهماندار، در طول سفر، در تاریخ مشخصی، از مادرید به پاریس شکایت کرده بودم. پس از تحقیق، شرکت، مهماندار را شدیداً توبیخ کرده بود و حالا نامهای از روابط عمومی شرکت به من رسیده است، حاوی معذرتخواهی و تأسف از آنچه که اتفاق افتاده بود!
نامه مرا در وضعی حیرتانگیز انداخت؛ چون در آن تاریخ سفر نکرده بودم و مهمتر از آن، از سفر با هواپیما میترسم؛ طوری که در طی پرواز هیچ توجهی به رفتار دیگران ندارم، بلکه همهی حواسم به این متمرکز میشود که به صندلی بچسبم و دسته آنرا بالا بکشم تا هواپیما در آسمان باقی بماند! یا بچههایی را که در میان صندلیها میدوند، آنها را از دویدن منع کنم؛ نکند که کف هواپیمای زیر پای آنها سوراخ شود!
حادثهی ناراحت کنندهی دیگری که به یاد دارم، این است که روزی در نیویورک سوار هواپیما شدم؛ چنان شلوغ و پُر بود که نمیتوانستم نفس بکشم. در حین پرواز، خانم مهماندار به هر مسافری شاخه گلی میداد. من آن قدر ترسیده بودم که نتوانستم آنچه را در ذهن داشتم، به مهماندار نگویم: خانم، عوض این شاخه گل، بهتر نیست که پنج سانتیمتر جا بدهید تا پاها را دراز کنیم؟!
آن دختر زیبا و شیطون، به من گفت: اگر خوشتان نمیآید، بفرمایید و پیاده شوید! البته به فکرم نرسید که نامهی اعتراض آمیزی به آن شرکت که نمیخواهم دیگر اسمش را به یاد داشته باشم، بنویسم، در عوض برگهای گُل را جویدم؛ خیلی آرام، برگ به برگ، تا عطر طبی آن اعصابم را آرام کرد. نفسم به حال طبیعی برگشت.
به همین خاطر، از اینکه شرکت فرانسوی از شکایتی که من نکردهام عذرخواهی میکند، خجالت زده شدم. شخصاً به دفتر شرکت رفتم و توضیح دادم. شرکت نامهی اعتراض را به من نشان داد که نتوانم منکر آن باشم. نه تنها سبک نگارشی آن، بلکه جعل ناشیانهی امضاء، موجب ناراحتی هرچه بیشترم شد. شک نیست کسی که آن نامه را نوشته، همان شخصی است که با من در سفر بوده است و کارهای دیگری که من خبر ندارم، اما به صورت اتفاقی به آنها برمیخورم !