درون آزمایشگاه دانشکده پزشکی هاروارد، یک مرد که لایه کوچک الکترود بر روی جمجمه اش نصب شده است در حال استفاده از مغز خودش برای تکان دادن دُم یک موش است. او به صفحه کامپیوتری چشم دوخته که ذرات نور در آن چشمک می زند. یک کامپیوتر دیگر تاثیر نگاه مرد از دیدن صفحه مانیتور نورانی را توسط یک ماشین بسیار حساس صوتی که بر روی بخشی از مغزِ موش (که کنترل حرکات بدن وی را تنظیم می کند ) تعبیه شده منتقل می کند. دُم موش می جنبد.
این به هم پیوستگی بین مغز انسان و موش موضوع اصلی تحقیقاتی است که Seung-Schik Yooدر حال بررسی ان است. هر موقع آدم درون این آزمایش به نور چشمک زن می نگرد دم موش تکان می خورد، اتفاقی که بدون شک بسیار ساده و مقدماتی است ولی شروع مسیری است که توانایی های کاربردی زیادی در زمینه های گوناگون ایجاد خواهد کرد و مهمتر از همه دستیابی به راهی که دو موجود زنده بتوانند با هم از طریق فکر و فعالیت مغزی، در تماس باشند.
قبل از رواج داستان های تخیلی علمی و قهرمانان فیلم های فضایی که مدام در حال نشان دادن تماس آدمها از طریق فکر کردن هستند آرزو و تلاش بشر برای این نوع تماس ها در سالن های سیرک و نمایشخانه ها مورد توجه گسترده قرار داشت.
آدم هایی با ادعای انرژی های خارق العاده « تله پاتی» و « هیپنوتیزم» را در برابر انسان کنجکاو به نمایش می گذاشتند و همه این ماجرا نشان می دهد که آرزوی دستیابی به قدرتِ تماس، همیشه با بشر همراه بوده است. در حال حاضر هنوز ثابت نشده است که بشر بدون استفاده از هیچ وسیله ایی (و بدون استفاده از حواس پنجگانه) قادر باشد از طریق ذهن خود، افکار دیگران را بخواند و آنها را وادار به اعمالی سازد که کنترلی بر روی آن ندارند.
تجربیات آزمایشگاهی Seung-Schik Yoo ما را با قدم های کوچک به سمتی می برد که شاید بتواند بخشی از سئوالات ما را پاسخگو باشد. سئوالاتی نظیر آیا روزی قادر خواهیم بود که گفتگوی کلامی، احساسات و حتی خاطرات مان را با یک نفر دیگر سهیم شویم؟
به نظر می رسد اولین قدم، باز کردن رمز درون پروسه « فکر کردن» است که در حقیقت پیام هایی است که عصب های مغزی به هم می فرستند. دانشمندان عصب شناس به سهم خود قدم هایی را در این زمینه بر داشته اند. بشر تاکنون توانسته است تماس بین مغز انسان و ابزارهایی که متصل به کامپیوتر هستند را برقرار کند و شاهد استفاده آن در قسمت به راه اندازی دوباره اعضای فلج و از کار افتاده بدن انسان باشیم.
هدف بعدی این است که مسیر تماس از مغز انسان به کامپیوتر به یک مغز دیگر ادامه یابد. Miguel Nicolelis از دانشگاه Duke با تلاش خود کمی به این هدف علمی نزدیکتر شد وقتی که توانست فعالیت مغز یک موش در یک شهر را به یک موش دیگر منتقل کند و موش دوم را به کاری وا دارد که موش اول انجام داده است.
موش اول بعد از فشار دادن دکمه یک دریچه ساده به جایزه اش که یک نوشیدنی است دست یافت. در همین حین، پیام های عصبی ایجاد شده از کار وی به موش دوم که در لابراتوار شهر دیگری بود فرستاده شد ( هر دو موش مجهز به سیستم مشابه برای تماس الکترودها در سرشان بودند) وموش دوم نزدیک به دوسوم دفعات قادر به تقلید از موش اولی و دریافت پاداش خود شد.
انتقال تجربه دیدن برای نابینایان، انتقال دستور فیزیکی به اندام آدم های فلج و امکان تماس با افرادی که در کُما یا فلج مطلق هستند ولی مغزشان کار می کند از کاربردهای قابل لمس این نوع تحقیقات می باشد.
برای رسیدن به انتقال احساسات و سایر ارزوهای تخیلی علمی، راه درازی در پیش روی دانشمندان قرار دارد. مثال ساده ایی که Dr Yoo مطرح می کند تصمیم برای باز کردن یک در است که به صدها عامل نظیر شناخت در، کارکرد آن، نحوه باز شدن، تشخیص و درکِ وظیفه دستگیره، نحوه بالا یا پایین بردن دستگیره در و سایر دانستنی ها که هر کدام شان منوط به باز کردن رازپیام های عصبی شان است بستگی دارد.
همکار وی آقای James این پروسه سخت و دشوار را به این صورت تعبیر کرده است که یک کار ساده نظیر باز کردن یک در بسیار شبیه به تشخیص حرف هایی است که گفتگوی ۱۵۰ نفره در یک مهمانی ایجاب می کند. برای آنکه بفهمیم در مهمانی فوق چه چیزی گفته شده است باید گفتگوهای ضبط شده توسط ۵۰ میکروفون را یکی یکی بشنویم و سعی کنیم با بقیه گفتگوها هماهنگ کنیم.
Ed Yon, Will we ever communicate telepathically