چرا برخى از نادرشاه بدگویى مى کنند !
از آنجا که نادرشاه ؛ یکی از افتخارات ما ایرانیان است ، از اینرو دشمن هم زیاد دارد ! یک عده هستند و میکوشند تا چهره قهرمانان ملی ما را خدشه دار کنند .
مثلن یکی از ایراداتی که به نادر میگیرند این است که چرا پسرش را کور کرد ؟
و آنقدر روی این قضیه مانور میدهند تا چهره نادرشاه را تخریب کنند ..
اما د گویاز این جماعت باید پرسید : چرا از نادر چیزی نمیدانید جز اینکه پسرش را کور کرد؟؟؟ آیا اصلن دلیل اینکار نادر را میدانید ؟؟
اما واقعیت چیست ؟
پسر ارشد نادر-رضا قلی تنها یادگار نادر از همسر اولش که نامش در هیچ کتابی نیامده. او دختر اول حاکم ابیورد (باباعلی بیک) بود.پس از ازدواج او با نادر بسیاری از پسران قدرتمند ابیورد به دلیل حسادت به دشمنان نادر تبدیل شدند از جمله پسر عموی دختر.اما زمانی که رضا قلی تنها ۳ سال داشت مادرش را به دلیل بیماری سختی از دست داد. پس از آن نادر چند سال به تنهایی و با عشق اورا بزرگ کرد در حالی که به جنگ های بسیاری نیز میرفت. درمدت های جنگ گوهر شاد خاله ی رضاقلی از او مراقبت میکرد. او از مادرش کوچکتر بود اما رضا قلی کم کم عادت کرد که گوهرشاد را مادر صدا کند.پس از اینکه نادر متوجه ارتباط عمیق بین رضاقلی و گوهرشاد شد به اصرار برادرش ابراهیم خان و بابا علی بیک تصمیم گرفت پس از دو سال تنهایی با دختر دوم باباعلی بیک-گوهرشاد ازدواج کند تا او همیشه در کنار رضا قلی باشد.رضا قلی تحت نظر عمویش ابراهیم خان سوارکاری و تیر اندازی و جنگ راآموخت هرکس او را میدید به این نکته پی میبرد که او نیز مثل پدرش وجود نادری است واین باعث حسادت پسر عمویش علیقلی فرزند ابراهیم میشد.رضا قلی در نوجوانی با فاطمه سلطان بیگم شاهزاده ۱۵ ساله صفوی ازدواج کرد این ازدواج با وساطت نادر و شاه تهماسب صفوی صورت گرفت زمانی که نادر هنوز شاه نشده بود و رضاقلی نیز شاهزاده نبود. حاصل این ازدواج پسری به نام شاهرخ بود که شباهت زیادی به نادر داشت.
زمانی که نادر برای فتح هندوستان راهی آن دیار شده بود رضا قلی که ۱۷ ساله و ولیعهد بود به دلیل اعتمادی که نادر به او داشت عملا اداره ی امور را به دست گرفت اما در همین دوران او یکی از بزرگترین اشتباهاتش را مرتکب شد
شاه تهماسب کور که دیگر قدرتی نداشت را از ترس اینکه مبادا دست به شورش بزند به قتل رساند اشتباهی که باعث شد فاطمه سلطان مادر شاهرخ که بسیار دوستش داشت برای همیشه از دست بدهد زیرا او وقتی فهمید همسرش برادرش را کشته به طور پنهانی خود را به دار آویخت و او و شاهرخ را ترک کرد.این اتفاق تاثیر بسیار بدی بر روحیه او باقی گذاشت و مورد سرزنش پدر قرار گرفت.
اما چرا کور شد؟ به دلیل غرور و حماقت. چند روز پیش از کور شدنش
زمانی که نادر در اردو مشغول تمرین با سربازان بود شخصی به نام نیک قدم از فاصله ی دور گلوله ای به سمت نادر شلیک کرد که به او اصابت نکرد نیک قدم پس از دستگیر شدن به دروغ گفت من از شاهزاده رضا قلی میرزا دستور گرفته ام که شاه را بکشم . نادر شاه عصبانی شد اما باور نمیکردبه همین دلیل رضا قلی میرزا را احضار کرد .رضا قلی زمانی که شنید پدرش در باره ی او این چنین فکر میکند و به او اتهام میزند با غرور گفت: من به او دستور نداده ام اما ای کاش تیرش به هدف میخورد و عالمی نجات پیدا میکرد. شاید اگر آن لحظه این سخن را به زبان نمیاورد و مغرور نمیشد هرگز چشمانش را از دست نمیداد اما او در مقابل پدر ملایمت نکرد . ابتدا یک روز زندانی شد و به او گفتند اگر حرفش را پس بگیرد و حقیقت را بگوید بخشیده میشود اما این بار حماقت کرد و قدمی پیش نگذاشت.فردای آن روز از دو چشم نابینا شد اما باید بدانید که حتی او هم نادر شاه را بخشید و پس از اینکه نادر شاه از یکی از مهم ترین جنگهایش باز میگشت در کنار دیگران به پیشوازش ایستاد و گفت :من تو را خیلی قبل از اینها بخشیدم و به تو حق میدهم خودت را برای چشمان من ناراحت نکن. ای کاش زودتر این جمله را میگفت. رضاقلی چند سال بعد در حالی که کور بود به دست پسرعمویش علیقلی کشته شد
این نوشته در
خواندنیها ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.