چگونه مى توان ایرانى بود !

image


تقریباً دویست سال پیش، در اروپاى عهد روشنگرى «منتسکیو» ـنویسنده و فیلسوف فرانسوىـ با لحنى طنزآمیز و پرکنایه که در سراسر «نامه‌هاى ایرانى» او جلوه دارد، سؤالى تفکرانگیز در دهانِ از حیرت بازماندۀ پاریسی‌هاى کنجکاوى گذاشت که دربارۀ شکل غریب و قصه‌هاى حرمسراى دو مسافر ایرانى ـ آمریکا و ازبک-، از روى تعجب و فضولى پچ‌‌‌پچ می‌کردند و با هیجان تمام می‌پرسیدند:

«چگونه می‌توان ایرانى بود؟».
می‌گویند ادوارد براون انگلیسى وقتى با دانشمندانى برخورد می‌کرد که می‌توانستند به فارسى تکلم کنند، هر زبان دیگر را کنار می‌گذاشت و می‌گفت: «باید فارسى حرف زد؛ چرا که وقتى انسان فارسى حرف می‌زند، احساس می‌کند زبانش انسانی‌تر است.»


نمی‌دانم آیا ایرانی‌هایى که در خانۀ خود با فرزندان ایرانى خویش به زبان فرنگى حرف می‌زنند یا در ادارات، کارگاه‌ها و بیمارستان‌ها مطالب خود را به زبان انگلیسى تقریرمی‌نمایند، از این کلام براون احساس شرمسارى می‌کنند؟
من وقتى در باب گذشتۀ ایران تامل می‌کنم، از اینکه ایرانی‌ها دنیا را به نام دین یا به نام آزادى به آتش و خون نکشیده‌اند، از اینکه مردم سرزمین‌هاى فتح شده را قتل‌عام نکرده‌اند و دشمنان خود را گروه‌گروه به اسارت نبرده‌اند، از اینکه در روزگار قدیم یونانی‌هاى مطرود را پناه داده‌اند؛ ارامنه را در داخل خانۀ خویش پذیرفته‌اند؛ جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده‌اند؛ از اینکه در قرن‌هاى گذشته جنگ صلیبى بر ضد دنیا راه نینداخته‌اند و محکمۀ تفتیش عقاید درست نکرده‌اند؛ از اینکه ماجراى سن‌بارتلمى نداشته‌اند و با گیوتین سر مخالفان را درو نکرده‌اند؛ از اینکه جنگ گلادیاتورها و بازی‌هاى خونین با گاو خشم‌آگین را وسیلۀ تفریح نشمرده‌اند؛ از اینکه سرخپوست‌ها را ریشه‌کن نکرده‌اند و بوئرها را به نابودى نکشانیده‌اند؛ از اینکه براى آزار مخالفان ماشین‌هاى شیطانى شکنجه اختراع نکرده‌اند و اگر هم بعضى عقوبت‌هاى هولناک در بین مجازات‌ها … بوده، آن را همواره به چشم یک پدیدۀ اهریمنى نگریسته‌اند، و از اینکه روى‌هم‌رفته ایرانی‌ها به اندازۀ سایر اقوام کهنسال دنیا نقطه ضعف اخلاقى نشان نداده‌اند، احساس آرامش و غرور می‌کنم.


و در این احوال، اگر سؤال سمج و تأمل‌انگیز منتسکیو و پاریسی‌هاى کنجکاوش یقه‌ام را بگیرد و باز از من بپرسد: «چگونه می‌توان ایرانى بود؟» جواب روشنى براى آن آماده دارم؛ جوابى که خود سؤالى دیگر است: «چگونه می‌توان ایرانى نبود؟». گمان دارم نسل تازه‌اى که حالا دارد به عرصه می‌آید و حتى نسل‌هایى که می‌بایست شاهد استمرار تاریخ و فرهنگ ایران باشند نیز می‌خواهند همین جواب غرورانگیز را در برابر سؤال منتسکیو داشته باشند. در این‌ صورت، می‌بایست نه فقط خودشان این عنصر اخلاقى و انسانى را که در فرهنگ ایران هست، حفظ کنند؛ بلکه از طرف ما نیز باید این اندازه سعى شود که با ایجاد تزلزل در این آرمان‌هاى انسانى، امید آنکه در آینده هم ایرانى مثل ایرانى گذشته ملامت‌ناپذیر بماند، از بین نرود.

? دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.