این زمان خاکسترم !

 

imageخسته از نا مردمم، و زمرغ شب تنها ترم
آنقدر تنها که کس جز غم نباشد یاورم

حسرت پرواز دارم ، قدرت پرواز ، نه
آن توانایی که دیدی ، رفت از بال و پرم

زندگی طی شد، ندانستم بهای وقت را
در غروب عمرم و جویای صبحی دیگرم

گرچه پیرم در هوای روزگار عشقها
باز غوغا میکند شور جوانی در سرم

نقش ایام جوانی را شبی دیدم به خواب
گریه هاى صبح را، من دانم و چشم ترم

زندگی بخشا! کجا شد شور و شوق زندگی ؟
ای توانا! ناتوانی ها نمیشد باورم

روی سرخم، زرد شد ، موی سیه فامم، سپید
آتشی سوزنده بودم، این زمان خاکسترم!

” مهدی سهیلی “

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.