روزنامه نگار باذوق ومرد کور !

securedownload

مرد ى کوردر کنار خیابان نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم، به من کمک کنید روزنامه نگار با ذوقى از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آنرا  برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای مرد کور گذارد و آن جا را ترک کرد.

عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد

مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

” امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم ! “

نتیجه:

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد.

باور داشته باشید هرتغییر،بهترین چیز برای زندگی است.

«حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است…لبخند بزنید!»

 

این نوشته در خواندنیها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.