یعقوب پور لیث بنیانگذار پادشاهى صفاریان را همه کس میشناسد . تاریخ جهان نظیر چنین حادثه جویی را کمتر به خود دیده است. یعقوب پس از آنکه به فرمانروایى سیستان رسید و هرات و کرمان و کابل و تبرستان را به قلمرو خود افزود، شنید که «المعتمد بالله» خلیفهی عباسی به فرمانداران ری و خراسان و تبرستان نوشته است که یعقوب عاصی و متمرد است، از او فرمان نپذیرند. پس نیت قلبى و چهره ی ضدتازی خود را آشکار ساخت و به منطقه ی فارس حمله کرد. « ابن واصل تمیمی» که از طرف خلیفه حاکم فارس بود با یورش یعقوب از آن دیار رانده شد و کار منطقه ی جنوب ایران فیصله یافت.
یعقوب با هدف براندازى حکومت تازیان با سپاه منظم و مجهز خویش جانب بغداد را در پیش گرفت. سپاهیان یعقوب و خلیفه در منطقه ی « دیرالعاقول » واقع در مشرق دجله بین بغداد و تیسفون ( مداین ) با هم روبرو شدند. در این جنگ بر سر راه یعقوب نهری عظیم کندند و آب دجله را به سوی محل استقرار و تمرکز سپاهیانش گشودند و با تمهید و تفصیلی که در کتاب ارزندهی « یعقوب لیث » نگارش «استادمحمد ابراهیم باستانی پاریزی» آمده است :
«… لشکر یعقوب بیشتر هلاک شدند . خود یعقوب جان به هزار حیله به کنار کشید. » در این جنگ جمعی از یاران یعقوب وبزرگان سیستان کشته شدند و خود یعقوب هم سه تیر به گلو و دستهایش خورد و بر اثر گشودن آب دجله در نهر ، قریب ده هزار راس از چهار پایان اردوی یعقوب از بین رفت و از پشت سر هم که اردوگاه یعقوب را آتش زده بودند شتران و قاطرها و بار و بنه و همچنین پنج هزار شتر بختی که در این اردو بود همه سوختند و یا پراکنده شدند.
یعقوب لیث که با این شکست فاحش کمترین خللی در اراده و تصمیم او وارد نیامده بود برای تجدید قوا نه مصالحه و پوزش به « گندی شاپور» عقب نشست ولی به علت بیماری قولنج و به قولی دل درد بستری گردید. در این موقع قاصد خلیفه با تحف و هدایای بسیار و لوا (درفش) و منشور حکومت فارس به نزد وی آمد تا او را از ادامه جنگ بازدارد.
یعقوب دستور داد مقداری پیاز و نان خشک و قدرى آب و یک قبضه شمشیر در طبقی نهند و پیش فرستاده ى خلیفه آورند. چون این بساط حاضر شد رو به رسول خلیفه کرد و گفت : «من مردى رویگر زادهام ( مسگر ) و از پدر رویگری آموختهام و خوردنِ من نانِ جوین و پیاز و تَره بوده است و این پادشاهی و گنج و خواسته از سَرِ عیاری و شیرمردی به دست آوردهام. نه از میراث پدر یافتهام و نه از تو دارم … اگر از این بیماری برخاستم حکم میان من و خلیفه این شمشیر است … اگر مطلوبِ من تسری پذیرفت خداى را سپاس میگویم ، و گر نه نان کشکین و پیشه رویگری برقرار است. یا آنچه گفتم به جای آورم یا با سرِنانِ جوین و پیاز و تره شَوم.»
و به گفتهی « سرجان ملکم » نه خلیفه و نه روزگار بر کسی که عادت به خوردن اینگونه طعام کرده است دست نخواهند یافت
نگاره از استاد عباسعلى شهبازى ١٣٧٣ خورشیدى