هرگز نرفتى از نظرم

securedownload

سحر ببوی نسیمت به مژده جان سپرم

اگر امان دهد  امشب فراق   تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار

قیاس کن  که منت از شمارِ  خاک درم

بکشت غمزه ی  خونریز تو  مرا صد بار

من از خیالِ  لبِ  جانفزات    زنده ترم

گرفت عرصه ی عالم جمال طلعت دوست

بهر کجا   که روم آن جمال   می نگرم

برغم  فلسفیان بشنو  این دقیقه   ز من

که غائبی تو  و هرگز   نرفتی از نظرم

اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد

یکی    ز تربت من برگذر  چو در گذرم

که سر زخاک برآرم چو شمع ودیگر بار

به پیش پاى تو  پروانه وار   جان سپرم

” ادیب پیشاورى “

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.