انسان تنها نشسته بود، غرق در اندوهی فراوان همه حیوانات دور او جمع شدند و گفتند: “ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم هر آرزویی داری بگو تا ما برآورده کنیم !
انسان گفت: میخواهم قدرت بینایی قوی داشته باشم
کرکس جواب داد: بینایی من مال تو
انسان گفت: میخواهم نیرومند باشم
پلنگ گفت: مانند من قدرتمند خواهی شد
انسان گفت: میخواهم اسرار زمین را بدانم
مار گفت: نشانت خواهم داد
و سپس تمام حیوانات هرچه داشتند به او دادند وقتی انسان همهی این هدایا را گرفت و رفت، جغد به بقیه حیوانات گفت انسان دیگر خیلی چیزها میداند و قادر است کارهای زیادی انجام دهد. من میترسم!
گوزن گفت: ولی انسان به هرآنچه میخواست رسید، دیگر غمگین نخواهد بود.
اما جغد جواب داد ، نه حفرهای درون انسان دیدم اشتیاق و حرصی عمیق که کسی را یارای پر کردن آن نیست این همان چیزی است که او را غمگین میکند و مجبورش میکند بخواهد او آنقدر به خواستن ادامه میدهد تا روزی هستی میگوید “من تمام شدهام و دیگر چیزی ندارم پیشکشت کنم!”
برگرفت از آخر زمان , مل گیبسون