روزی فردی نزد روانشناس می رود و می گوید آقای دکتر من دلم خیلی گرفته همیشه حس غریبی سرا پایم را فرا می گیرد در تنهایی خودم می گریم. بغض راه گلویم را می بندد خودم را بدبخت ترین آدم دنیا می دانم و… دکتر می گوید شما با ید با آدمهای شاد بیشتر همنشین شوید و به خودت شادی را تلقین کنی و …آن فرد می رود هفته ی بعد دوباره نزد دکتر می آید و می گوید آقای دکتر هیچ تاثیری نداشت. دکتر چند کتاب لطیفه به او می دهد و می گوید اینها را بخوان امیدوارم تاثیر گذار باشد بعد از یک هفته می آید و می گوید آقای دکتر هیچ تاثیری نداشت آقای دکتر به فکر فرو می رود و می گوید راستی سیرکی تازه به این شهر آمده است که دلقکی خیلی با مزه ای هم در سیرک هست توصیه می کنم حتما این دلقک را ببین چشمان ان فرد در اشک فرو می رود از پشت پرده اشک به دکتر نگاه می کند با صدایی درد آلود می گوید آقای دکتر من همان دلقکم!