به از راستى در جهان هیچ نیست

securedownload

در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت.

با مرد خردمندی مشورت کرد و قرارشد که تمام دختران جوان شهر را دعوت کند تا دختری را که سزاوار باشد انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری

نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ،

اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دستور مرد خردمند به دختران گفت :

به هر یک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من پرورش داده و و ب

برایم بیاورد، ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راهگلکاری را به او آموختند،

اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،

دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار

زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .روزموعود

فرا رسید.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسى کرد و در پایان اعلام کرد

دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی

سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد :

این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند :

 گل صداقت…

زیرا همه دانه هایی را که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!

این نوشته در خواندنیها ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.