همزاد

 
image
از محمود رضا آرمین ” سهى سیستانى “
به آزاد مردان ایرانی و افغان که بی عدالتی را تاب نیاوردند
و جان خویش را برداشتند و به ناکجاآبادهای غربت پناهنده شدند
 
چندی ست آن مسافر مغموم از این دیار 
رفته ست با صداقت دیرین آرزو 
زانوى غم گرفته در آغوش بى کسی 
در کوچه های غربت دلگیر و تو به تو 
 
مُهر ِغریبه خورده به پیشانى اش ، مُدام 
سرگشته در ولایت مردم به هر کجاست 
بى در کجاى از همه جا مانده بى نصیب 
آواره تا نهایتِ  غمناک  کوچه  هاست 
 
نا آشناى  مردم بیگانه روز و شب  
گیرد سراغ هموطنى را ز هر درى 
مأیوس و نا امید و پریشان و در به در 
برده  به زیر بال شکسته دلى سرى  
 
آیا دوباره دست امیدى ز راه دور 
گیرد ز مهر کوبه ی درهاى بسته را؟ 
آیا شود که باز، نوازد نسیم شوق  
دلهاى رنجدیده ی غمگین و خسته را؟
 
 
آن غرقه در تلا طم امواجِ  سهمگین 
آن رفته تا نهایت دورى از این دیار 
همزاد ترس خورده ی آواره ی من است 
کز خانه کرده است شبى  ناگهان فرار 
 
این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.