قاطعترین نتیجه مستقیم یک انقلاب سیاسی، یک انقلاب ادبی است. ویکتور هوگو با پیروزی انقلاب مشروطه و تحول در ادبیات، شعر مردمی آن عصر بسیاری از ارزشهای اجتماعی را منعکس میکند و به ابزاری قوی و مؤثر برای بیدار کردن حس ملی گرایی، انتقاد از عقبافتادگیهای فرهنگی، رسیدن به آزادی و روشنگری اذهان خام و ناپخته عامه مردم در قلمرو سیاسی و اجتماعی تبدیل میشود. شاعران نیز برای پیشبرد این نهضت عظیم دست به فعالیت میزنند و قلم آتشین و بیان دلنشین آنان هماهنگ با مبارزه آزادیخواهان صفحات زرینی در تاریخ ایران میگشاید و الفاظ و مضامین تازه سیاسی و اجتماعی به ادبیات رنگ و جلوهای تازه میبخشد.
یکی از موضوعات مهم در دیوان شاعران عصر مشروطه، «میهن دوستی» است. نگاه متفاوت آنها به این امر و برداشتهای گوناگونشان موجب اقبال و توجه مردم و گاه به خاطر سپاری برخی از اشعار میشود. در این میان، شاعران بزرگی چون ملک الشعرا بهار، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و عارف با سرودن شعر، اجرای نمایشنامه و تصنیفگویی سعی در همراهی با مردم در انقلاب و مبارزهشان کردند. برخی چون فرخی و میرزاده عشقی با جانبداری از بعضی اقشار خاص جامعه و طرح انتقادهای تند و تیز، مخاطبان خود را محدود کردند و برخی چون بهار با حس وطنخواهی همه جانبه برای همه ایرانیان عاشق وطن شعر سرودند. در این مقاله با پرداختن به اشعار فرخی یزدی و میرزاده عشقی تلاش شده است امتیاز و برجستگی بهار نمایانده شود.
کلید واژهها: وطن، عصر مشروطه، بهار، فرخی یزدی، میرزاده عشقی
مقدمه
یکی از عمدهترین مسائل عاطفی که حوزه گستردهای از تأملات انسان را به خود مشغول داشته، مسئله وطن، وطن دوستی و گاه وطنپرستی است که از ادوار تاریخ و بین جوامع بشری به تناسب هیئت اجتماعی و ساختمان حکومتی و بنیادهای اقتصادی و سیاسی، وضع و حال یکسانی ندارد. از دیرباز مسئله توجه به وطن و عشق به آن در اذهان جریان داشته و منظور از آن، زادگاه و محل پرورش و رشد افراد بوده نه معنای امروزی و گستردهاش. تلقی از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیباترین جلوههای عواطف انسانی در شعر فارسی است و در دیوان شاعران ایرانی نشانههای بسیاری از تمایل و توجه و گاه شیفتگی به وطن را میتوان دید؛ از ستایش عاشقانه فردوسی و نگرش واقعگرایانه ناصر خسرو و دید عاطفی مسعودسعد گرفته تا دلبستگی سعدی و حافظ، همگی نشانگر علاقه آنان به وطن و زادگاهشان است. به هر حال در ادبیات ایران، نگاه شاعران به وطن ستودنی است؛ چه هنگام دوری از وطن که رنگ اقلیمی دارد و چه هنگام دفاع از میهن در گیرودار با بیگانگان، که شکل قومی به خود میگیرد.
شعر مشروطیت بهترین جلوهگاه وطن در مفهوم اقلیمی و قومی در شاخهی اصلی وطنپرستی آن است. شاعران آن عصر در مواجهه با این مسئله دیدگاههای مختلفی داشتند؛ از وطن سرشته با تمام مظاهر اسلامی و شیعی سیداشرف الدین و وطنپرستی میرزاده عشقی و عارف، تا بی معنا بودن وطن از نظر ایرج میرزا و قداست آن در چشم فرخی یزدی و سرانجام تلقی بینابین بهار؛ نیمی از جلوههای اسلامی ایران و نیمی از جلوههای پیش از اسلام. وطن برای بهار از جهت تاریخی و جغرافیایی گستردگی بیشتری دارد؛ ایران بزرگی است که از دوران اساطیر آغاز میشود و عرصه جغرافیایی آن پهناورتر از اکنون است. در این مقاله پس از نگاهی اجمالی به نظر گاه بهار به وطن، اشعار فرخی یزدی و میرزاده عشقی بررسی میشود تا امتیاز بهار آشکار گردد.
با نگاهی به بافت تاریخی عصر بهار در مییابیم که شعر او در مرکز ادبیات مشروطیت قرار دارد و وجه تمایز او و اقرانش چون سیداشرف الدین گیلانی و عارف و عشقی و ایرج میرزا این است که پس از دوره مشروطیت هم ادامه یافته و قریب سه دهه دیگر را نیز شامل میشود. این سی سال بهترین سالهای شاعری اوست. از نوادر حوادث تاریخ شعر فارسی در قرن اخیر این است که بهار تا آخرین روزهای حیاتش همواره در اوج زندگی و پیوند با نبض جامعه بوده و هرگز به ابتذال و سستی و تکرار گرفتار نشده است. او در قصاید بسیاری چون «آیینه عبرت، کار ایران با خداست. ایران مال شماست، آواز خدا، لوح عبرت و شه چامه دماوندیه، با زبانی روشن در عین حفظ مقررات سنت و استفاده معقول از زبان روز، موضوعات سیاسی را بیان میکند و در قصاید وطنی «پیام ایران، حب الوطن و به یاد وطن (لزنیّه)، با قدم و قلم به هواخواهی میهن خود برمیخیزد و آزادی ایران را بدون استقلال سیاسی، و استقلال سیاسی را بدون ایجاد حکومت مرکزی دست نیافتنی میشمرد و مظهر این حکومت را مجلس ملی میداند و معتقد است که:
بی تربیت آزادی و قانون نتوان داشت سعفص نتوان خواند، نخوانده کلمن را
جز مجلس ملی نزند بیخ ستبداد افریشتگان قهر کنند اهریمن را
بی نیروی قانون نرود کاری از پیش جز بر سر آهن نتوان برد ترن را
شعر او مظهر کامل قومیت و فرهنگ ایرانی در شکل معتدل و معقول و همه پسندش است؛ ایران را موجودی زنده با تمام سوابق و لواحق بسیار درخشان آن، از عصر اسلامی تا آن روز، میدانسته است.
فرخی یزدی از شاعران آزادیخواهی است که قالب غزل را برای بیان مضامین اجتماعی و سیاسی به کار میگیرد؛ شعری که آن را غزل نیمه سیاسی خوانده و رسالتش را تلطیف آموزشهای پیچیده و سادهکردن و مردم فهم کردن مفاهیم سیاسی و اجتماعی دانستهاند. غزلهای او شروعی عاشقانه دارند اما با در آمیختن با مضامین سیاسی و اجتماعی رنگ و جلوه خاصی میگیرند:
عمریست کز جگر، مژه خوناب میخورد این ریشه را ببین ز کجا آب میخورد
چشم تو را به دامن ابرو هر آنکه دید گفتا که مست، باده به محراب میخورد
ریزد عرق هر آنچه ز پیشانی فقیر سرمایهدار جای می ناب میخورد
غافل مشو که داس دهاقین خون جگر روزی رسد که بر سر ارباب میخورد
(دیوان: ۱۳۸)
موضوع غزلهای او غالباً همان موضوعات رایج در عصر مشروطه یعنی آزادی، عدالت، دهقان، کارگر، مبارزه طبقاتی، فقر و غنا، صلح و مبارزه با تسلط بیگانگان است:
نام مسکین و غنی روزی که محو و کهنه گشت با تساوی عموم آن روز نو، نوروز ماست
بهر آزادی هر آن کس استقامت میکند چاره این ارتجاع پر وخامت میکند
آزادی ایران که درختیست کهنسال ما شاخه نورسته آن کهنه درختیم
توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
در صف حزب فقیران، اغنیا کردند جای این دو صف را کاملاً از هم جدا باید نمود
تا مگر عدل و تساوی در بشر مجری شود انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
کلبه بی سقف دهقان را چو آرم در نظر کاخهای سر به کیوان را کنم ایوان خون
ما را از انقلاب سر انتخاب نیست چون انتخاب ما به جز انقلاب نیست
دستور انتخاب به دستور داده مست دستی که جز به خون دل ما خضاب نیست
آنچه در شعر او جلوه خاص مضمونی دارد، رسوخ افکار انقلابی و به خصوص اندیشههای سوسیالیستی است که در پی انقلاب بلشویکی روسیه و روی کار آمدن رژیم شوروی در بسیاری از نقاط جهان به وجود میآید. فرخی که مخالف اشراف بود و خود را از صنف رنجبر به حساب میآورد. اجرای عدالت اجتماعی را در استقرار سوسیالیزم مییابد و بیدرنگ در مقالات و اشعارش به تبلیغ این مرام میپردازد و چون او نیز مانند اغلب گرایندگان زمانش از فلسفه سوسیالیزم مطلب زیادی نمیداند، ایدئولوژی برای او در چند خواست اجتماعی و حتی اخلاقی خلاصه میشود که شاعر راه وصول به آن را، انقلاب سرخ، دانسته و پایگاهش را دولت جوان شوروی معرفی میکند.» (سپانلو، ۷:۱۳۷۵)
هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست گر وکالت هم فتد در چنگشان انصاف نیست
شاه و دربار و وزارت، عز و جاه و ملک و مال هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست
بس که از سرمایهداران مجلس ما گشته پر اعتبارش هیچ کم از دکه صراف نیست
پوستش با داس بر کن با چکش مغزش بکوب هر توانگر را که با ما قلب قلبش صاف نیست
(همان: ۱۰۹)
کلماتی چون داس و چکش، که نقش پرچم روسیه بود، هم دلالتی بر این اندیشه و تأکیدی بر این تفکر شاعر است که اجرای عدالت را منوط به اجرای اندیشههای سوسیالیستی شوروی میداند:
بر سر سخت چو سندان غنی مشت فقیر کارگر هست اگر چون چکش کارگر است
(همان: ۱۰۲)
و اندیشه عدالت که مفهوم سیاسی در اشعارش دارد، به عنوان برنامه و راهکاری اجتماعی جلوهگر میشود تا طریقه ناروای زندگی را بر هم زند و امتیازات طبقاتی را محو کند:
خوش آن که در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم
این شکل زندگی نبود قابل دوام خوب است این طریقه بد را به هم زنیم
قانون عادلانهتر از این کنیم وضع آنگاه بر تمام قوانین قلم زنیم
دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سر عوامل جور و ستم زنیم
(همان: ۱۶۲)
به نظر میرسد آنچه شعر او را با شعر ثناخوان آزادی، بهار، متفاوت کرده و آن مقبولیت همگانی آن عصر را از او گرفته است. همین پرداختن به گروههای خاص جامعه است. عشق به آزادی و عدالت، از عشق به ایران جدایی ناپذیر است اما فرخی پیوسته برای حمایت از دهقان، فقیر و کارگر به مالک، غنی و سرمایهدار میتازد و مدام از طبقات بهرهکش مالکان و اشراف و خانها و هیئت حاکم ابراز نفرت میکند و با الفاظ ساده و قابل فهم، خود را مدافع قشر زحمتکش کارگر و دهقان معرفی میکند تا آنجا که نجات وطن را در گرو آزادی زحمتکشان میداند:
سرمایه اغنیا اگر کار کند با زحمت دست کارگر کار کند
جانم به فدای دست خون آلودی کز بهر سعادت بشر کار کند (همان: ۲۳۵)
دسترنج کارگر را تا به کی سرمایهدار خرج عیش و نوش اشیای تجمل میکند (همان: ۱۲۹)
با آنکه بود موجد نعمت، دهقان با اجرت کم
با آنکه بود موجب رحمت، دهقان سر تا به قدم
با رحمت خود اسیر زحمت، زارع از مالک جور
با نعمت خود دچار نقمت، دهقان ز ارباب ستم (همان: ۲۵۲)
«اصولی و حساب شده عمل کردن او در پهنه سیاست در شعر او آن قدر باوقار مینشیند که کاربرد اصطلاحات و ترکیبهایی چون توده زحمتکش، فرشته صلح، صنف ارتجاعی، جنگ اصنافی، انقلاب خونین و… هرگز غریبگی نمیکند؛ حتی اساطیر ایران را با رنگ بندی امروزی به کار میبرد: (سپانلو، ۴۲۹:۱۳۶۹)
خونریزی ضحاک درین ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید
مپسند خدایا که سر و افسر جم را با پای ستم دیو، لگد کوب نماید (همان: ۱۳۲)
ضحاک عدو را به چکش مغز توان کوفت سر مشق گر از کاوه و حداد بگیرید (همان: ۱۲۱)
نکته قابل توجه دیگر درباره شعر فرخی، شاعر عاشق آزادی، اعتراضها و انتقادهای تند و تیز او به وضع حکومتی ایران است که نیشدار بودن سخنان، شعرش را مختص گروههای خاص جامعه میکند. او همچنان از حال زار دهقانان، ظلم و فشار مالکان، انتخابات آزاد، مبارزه طبقاتی و صلح عمومی سخن میگوید و ترانه آزادی و برادری و پیکار علیه ظلم سر میدهد:
در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت حق خود را از دهان شیر میباید گرفت
تا که استبداد سر در پای آزادی نهد دست خود بر قبضه شمشیر میباید گرفت
حق دهقان را اگر ملاک مالک گشته است از کفش بیآفت تأخیر میباید گرفت (همان: ۹۳)
به دلیل حضور فعال در صحنه انقلاب و مبارزه و سیاست، شعر فرخی اغلب لحنی شعارگونه و حالت خطابی و دستوری دارد و غزلها و رباعیهایش با ردیفهای «باید و نباید» همین امر را القا میکند:
اهریمن استبداد، آزادی ما را کشت نه صبر و سکون جایز، نه حوصله باید کرد
گاه از این اقدامات فردی و انقلابی سخن میگوید و از خودخواهی رهبران گلهمند است:
ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را
کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق که تا بیرون کنند از سر، هوای هم نبردی را (همان: ۸۲)
حتی راهکارها و راهنماییهایش برای رسیدن به آزادی همچون انتقادهایش تند و خشن است. او تنها راه نجات را کشته شدن و انقلابی عمل کردن میداند: آزادی اگر میطلبی، غرقه به خون باش، جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز/ بر جفا کاری تو شاهد فردای من است. ز انقلابی سخت جاری سیل خون باید نمود، در کهن ایران ویران انقلابی تازه باید، آن که بنشاند به این روز سیه ایران را / بر سردار مجازات نگون میخواهم، رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد / یا آنکه ز جانبازی اندیشه نباید کرد، با سرافرازی نهم پا در طریق انقلاب / انقلابی چون شوم، دست من و دامان من، در مملکت انقلاب میباید و بس / و ز خون عدو خضاب میباید و بس…
ثبات عقیده و صراحت لهجه فرخی یزدی در راه هدف عاشقانهاش، آزادی ایران، ستودنی و نتیجه یک عمر زندگی پر تلاطم اوست. او در اشعارش چون رزمندهای بیباک از برانگیختن ملت علیه تمام نیروهای استثمار کننده فروگذار نمیکند و حاضر است جان خود را در راه این هدف فدا کند ولی این وابستگی و تعلق خاطر به اقشار زحمتکش کارگر و دهقان و فقیر مخاطبانش را محدود سازد، گستردگی شعرش را تهدید میکند و از مقبولیت و محبوبیت جامع آن میکاهد. به دیگر سخن، او را شاعر «ادبیات کارگری» میکند؛ ادبیاتی که در دوره مشروطه طرفداران خاص خود را داشت و اجازه نداد مخاطبان اشعار فرخی آزادیخواه و میهندوست در طی زمان حفظ یا افزوده شوند. با این حال، فرخی مصداق حقیقی فداکاری و استبداد شکنی و جانبازی شاعری آزادیخواه در زمانی بود که بسیاری از افراد طماع این الفاظ را سرمایه جاه و جلال خود قرار داده بودند. او حاضر نشد در برابر افراد پست، خود را زبون کند؛ با آزادگی زیست۲ و هر چند از او مدفنی ظاهری نمانده، مصداق سخن عطار گشته است که «خاک گورستان را بو کنید مزار رادمردان را از بوی خون بشناسید»
میرزاده عشقی، شاعر وطن خواه دیگر عصر مشروطه، به اوضاع و احوال آن روزگار توجه خاص و انتقادآمیزی دارد و در اشعار خود با دیدی منتقدانه به بیان مسائل اجتماعی و سیاسی میپردازد:
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود دیدی چه خبر بود
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود دیدی چه خبر بود
این مجلس چارم خودمانیم ثمر داشت؟ والله ضرر داشت
صد شکر که عمرش چو زمانه به گذر بود دیدی چه خبر بود
و برای بیان این مسائل به گذشته ایران و شاهان آن زمان نگاهی میاندازد و از آن یاد میکند:
گفتند که بودهست عدالتگه ساسان آن روز که ایران
سر تا به سرش مملکت علم و هنر بود دیدی چه خبر بود
من در غم این کز چه عدالتگه کشور شد دزد گه آخر! (سده میلاد: ۲۵۰)
وضع آشفته ایران روح و دلش را میآزارد و فریاد سر میدهد که:
ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران نا امنی ایران و پریشانی ایران
این وضع سیه روزی و رنج آور ملت وین فقر و گرفتاری و ویرانی ایران
تنگ است دلم سخت ز اوضاع کنونی زین سختی و بدبختی و حیرانی ایران
شاهان پی آبادی ملکاند و لیکن کوشید قجر در پی ویرانی ایران (همان: ۳۵۵)
او در نکوهش جمهوری قلابی رضا خان منظومه، «جمهوری نامه» را با همکاری ملک الشعرای بهار سرود که با مطلع: «چه ذلّتها کشید این ملت زار / دریغ از راه دور و ریح بسیار» در دیوان بهار آمده است و شعری دیگر میگوید:
زین صدای نازیبا در وطن طنین افتاد بین دولت و ملت اختلاف و کین افتاد
طفل پاک آزادی از رحم جنین افتاد رفتمان ز یاد، نام اتحاد… (همان: ۳۸۵)
و گاه از اینکه مردم قدر وطنپرستی و میهندوستی او را نمیدانند، گلهمند است:
مرا چه کار که یک عمر آه و ناله کنم که فکر مملکت شش هزار ساله کنم
وطنپرستی مقبول نیست در ایران قلم بیار من این ملک را قباله کنم
من التزام ندادم که گر در این ملت نبود حس وطنخواهی آه و ناله کنم! (همان: ۲۵۷)
«اگر چه عشقی عواطف و تأثرات خود از اوضاع زمان و نظر خود در سیاست و احساس و دریافت خویش را از عشق و مناظر طبیعت با شور و ذوق و سادگی و استادی نمایش میدهد ولی اشعار او سر تا پا از اعتراض و عصیان در برابر بی عدالتی و علاقه و دلسوزی به حال بینوایان و بغض و کینه شدید به اغنیا و ثروتمندان پر است.» (آرینپور، ۳۶۷:۱۳۷۲)
بر کارگر ز کار بیکار نوروز بود بلای جانسوز
هر روز که یک غنی بمیرد فیروز و مبارک است آن روز
گر جمله اغنیا بمیرند گردد همه روز، عید نوروز
رفته رفته این انتقادها و اعتراضها آنقدر در وجود عشقی قوت میگیرد که مردم را به پیکار مسلحانه و اصلاح اساسی دعوت میکند و بی آنکه راه درست انقلاب و تحصیل نتیجه را بشناسد، دم از خون و خونریزی و عید خون میزند:
این مملکت انقلاب میخواهد و بس خونریزی بی حساب میخواهد و بس
امروز دگر درخت آزادی ما از خون من و تو آب میخواهد و بس
این کاخ کهن خراب میباید کرد این شهر به خون خضاب میباید کرد
آزادی از انقلاب اول شد حذف بار دگر انقلاب میباید کرد (همان:۳۰۷)
حتی خود پایان این اعتراض را پیشبینی میکند:
زبان عشقی شاگرد انقلاب است این زبان سرخ زبان نیست، بیرق خون است
من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک وین کاسه خون به بستر راحت، هدر کنم (همان: ۸۵)
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد یا بر سر این عقیده، سر خواهم داد (همان: ۳۰۶)
بیشتر اشعاری که عشقی میسرود، وطنی و ملی بود. او احساسات زنده و افکار تندی داشت. حس وطنخواهیاش طبع سرشارش را آتشبار و طوفانی میساخت:
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
آوخ! کلاه نیست وطن تا که از سرم برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
من آن نیام که یکسره تدبیر مملکت تسلیم هرزهگرد قصا و قدر کنم (همان: ۲۴)
این مهر سوزان و ژرف که جایگزین همه عشقهای مادی است، برای او جز حرمان نتیجهای ندارد: «شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن»؛ در مهمترین اثر ملی او «اپرای رستاخیز» که بر اساس مضامینی است که از حماسه کهن فردوسی استعاره کرده است، قهرمانان ملی شاهنامه در صحنه ظاهر میشوند و برای شکوه باستانی از دست رفته ایران میگریند که بیت: «این خرابه قبرستان نه ایران ماست / این خرابه ایران نیست، ایران کجاست؟، تکرار میشود. ابیاتی نیز که از زبان روح زرتشت بیان میشود، زیبایی خاصی دارد و از آیندگانی خبر میدهد که برای سر بلندی ایران زاده خواهند شد:
از همین گهواره تا چندی دگر فرزند چند سر بر آرد سر به سر، ایران ازیشان سر بلند
بعد از این اقبال ایران را دگر افسوس نیست لکهای در سونوشت کشور سیروس نیست
من بر آن اهریمن ایرانیان غالب شدم حافظ ایران بود یزدان و من غایب شدم
«مفهوم مجرد وطن برای او اشاره به مدینه دور دستی از سلامت نفس و شرافت و وجدان انسانی است. مفهومی کلی از آزادی و رفاه و امن و امان که به واقعیات تاریخی متکی است تا به واقعیات امروز جامعه» (سپانلو، ۱۹۷:۱۳۶۹)
تمامی این ویژگیها در شعر عشقی موجب آن شده است که شعر او از شعر شاعرانی چون عارف و سیداشرف الدین گیلانی برجستهتر و متمایزتر گردد اما آنچه نمیگذارد او به پای شعر ملکالشعرا بهار برسد و خودش مقبولیت ادبی او را پیدا کند، افراط در اندیشههای وطنی است؛ «او با آنکه دور نمای روشنی از سیاستهای دنیا ندارد، همچون انقلاب خواهی بیبرنامه در اندیشه واهی ایجاد ایران بزرگ است. با افکار بسیار تند و بیپروا و به شدت بدبین، آن قدر ضد عرب میشود که راه رهایی از این بدبختی را فقط در بازگشت به فرهنگ ساسانیان میداند. در نمایشنامه رستاخیز از زبان زرتشت «کار نیک،گفت نیکو و دلپاک» را فرمان آزادی بخش ایرانیان، و راه نجات را بازگشت به پیش از اسلام میداند.
شعرش به صورت تجزیه احساس از اندیشه میشود و در سطحیترین شکل شعر نمود مییابد و فقط نسبت به سیاست احساساتی میشود و به دادن نظریه میپردازد. دلیل دیگر زبان شعری اوست که از جهتی پختگی لازم را ندارد و بیشتر به سبک روزنامهای پسند همان روزگار بوده است. اگر روزی موضع شعر عشقی کهنه شود و نقش آن از زندگی اجتماعی منتفی گردد، هیچ چیز در دیوان او نخواهد بود که بتواند آثارش را از آسیب زوال ایمن نگه دارد.» (یاحقی، ۶۷:۱۳۷۵)
«اگر چه بسیاری از محققان فضای انقلابی آن عصر را در این امر دخیل میدانند و برخی عدم مهارت عشقی در ادبیات و سنتهای ادبی را در آن بی تأثیر نمیدانند، با این حال در شعرهای کاملا سنتی یا آثاری هم که در زمینه مسائل اجتماعی نیستند، میتوان این فراز و فرودها را دید؛ آن گونه که قاطعانه نمیتوان گفت اگر این شاعران در دورههای آرامش پیشین میزیستند و از تحصیل و تعلیم و تربیت علمی و ادبی کامل برخوردار بودند، از نظر قوت شعری، شاعران بس بزرگتری از کار درمیآمدند.» (امینپور، ۳۵:۱۳۸۶)
کوتاه سخن آنکه در شعر عشقی گاه اصطلاحات سیاسی آنقدر نازیبا در شعر مینشیند که کار را به هزل بیشتر نزدیک میکنند تا اثر جدی:
در هفت آسمان دگرم یک ستاره نیست نامی زمن به پرسنل هیچ اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک گردیدهام که پارتیام یک ستاره نیست (همان:۳۵)
شاید به دلیل خارج شدن نظم و نثر از محدوده نخبگان و اشراف و قرار گرفتن آن بین مردم و به شکل مکتوب درآمدن زبان شفاهی عوام الناس است که شاعران هم آنچه را مردم میپسندند و دوست دارند، در شعر میآورند و شعر عشقی نیز از این قاعده مستثنی نیست. گویی او تمام قریحه متلکگویی و شاعرانه خود را با مبالغه آمیخته کرده تا با نیشهای زهرآلود کاری شخصیت افراد را بکوبد و تند و خشمگین شعر بگوید، به زمامداران وقت حملات سخت کند تا مخاطبان، شعرش را بستایند، او را به نوعی گرفتار غرور کاذب کنند و با ورود به سیاستهای تند وتیز، حسّ جاه طلبی و بلند پروازی خود را تحریک کنند و با بهرهجویی از طبیعت سرکش او به مقاصد سیاسی خود برسند. تمام این موارد موجب میشد که شعر عشقی در سالها و دهههای بعد، از مقبولیت عصرش برخوردار نشود و در همان دهه جا خوش کند و شعر امثال بهار را، که در سطحی عادی خواستههای مردم را بیان کرده است، دعا گوی خود کند. به این ترتیب، اشعار بهار در مضامین مشترک برجستهتر از شعرهای دیگر جلوهگر میشود و او را همچنان شایسته مقام ملکالشعرایی باقی میگذارد و جاودانگی او را جاودانهتر میکند.
نتیجه گیری
توجه به وطن و میهنپرستی در ادبیات ایران جلوهی خاص دارد. مردم ایران از دیرباز با شعر شاعران وطنی مأنوس بوده و هنوز حافظه تاریخ ایران اشعار میهنی بسیاری را به یاد دارد و به آنها میبالد. از سوی دیگر، شاعران نیز از این مقبولیت و محبوبیت آگاهاند و سعی میکنند با شعر خود در این حس عاطفی و درونی در کنار مردم باشند و در دل آنان جای گیرند. در اوضاع اجتماعی و سیاسی عصر مشروطه، شاعران برای همراه شدن با مردم در انقلاب و مبارزهشان، تلاش کردند که با اشعار خود در دل و ذهن مردم نفوذ کرده و جایگاه خویش را تثبیت کنند. برخی چون فرخی یزدی و میرزاده عشقی با حمایتهای همه جانبه از اقشار محروم و زحمتکش جامعه نوک تیز و برنده انتقاد خود را سوی دولت و حکومت گرفتند و در زمان خود محبوب مخاطبان محدود خویش شدند و افرادی چون ملکالشعرا بهار آگاهانه و عاشقانه در همه حوادث و جریانات اجتماعی و سیاسی در کنار مردم قرار گرفتند و برای آنها شعر سرودند. آن گونه که مردم هنوز از بهار به نیکی یاد میکنند و پس از فردوسی او را شاعری ملی و وطنخواه میدانند.
پینوشتها
۱- ز بهر بر و بوم و پیوند خویش / زن و کودک خرد وفرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم (فردوسی)
– ای لاوهور! ویحک بی من چگونهای / بی آفتاب روشن، روشن چگونهای
نا گه عزیز فرزند از تو جدا شدهست / با درد او به نوحه و شیون چگونهای (مسعود سعد)
– خراسان جای دونان شد نگنجد / به یک خانه درون، آزاده با دون
همانا خشم ایزد بر خراسان / بر این دونان بباریده ست گردون (ناصر خسرو)
– خوشا سپیده دمی باشد آن که بینم باز / رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین / خداوندا نگهدار از زوالش (حافظ)(شفیعی کدکنی، الفبا: ۲۱-۱۵)
۲- فرخی بهر دونان در پیش دونان هیچوقت / چاپلوس و آستان بوس و تملق گو نباش (دیوان، ص ۱۵۳)
منابع
۱- آرین پور، یحیی؛ از صبا تا نیما، ۲ج، چاپ پنجم، تهران، زوار، ۱۳۷۲٫
۲- امینپور، قیصر؛ سنت و نوآوری در شعر، چاپ سوم، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶٫
۳- حائری، سیدهادی؛ سده میلاد میرزاده عشقی، چاپ اول، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۳٫
۴- سپانلو، محمدعلی؛ شهر شعر فرخی، چاپ اول، تهران، نشر علم، ۱۳۷۵٫
۵- ـــــــــــــــــ؛ چهار شاعر آزادی، چاپ اول، تهران، نگاه، ۱۳۶۹٫
۶- شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ تلقی قدما از وطن، الفبا، دوره اول، جلد دوم، ۱۳۵۱٫
۷- فرخی؛ دیوان، حسین مکی، چاپ هفتم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳٫
۸- یاحقی، محمدجعفر؛ چون سبوی تشنه، چاپ دوم، تهران، جامی، ۱۳۷۵٫