اهورامزدا به جمشید شاه هشدار میدهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخبندان هراس انگیز خواهند شد و در پی آن همگی زیوندگان از مردمان، جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به دستور جم، پناهگاهی ساخته شد که تخمهٔ گونههای جانوران، گیاهان و بهینِ مردمان را به آن جایگاه بردند تا به دور از سرما و گزند زندگی کنند و پس از به پایان رسیدن زمستانهای مهیب، درهای پناهگاه را بگشایند و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیده زیوندگان نژاد و نیک تبار آریائیان گردد. پس شاه چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید، سی سد سال مردم به جم لابه میکردند. مردم و جانوران افزون شدند و در ور جای نمیگرفتند. پس شاه از کوه ور بالا رفت و با گفتن واژه ی سپندارمذ (روز گرامیداشت زنان در ایران باستان) سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت: فر شو! فراز رو! فراخ شو!
زمین در سه نوبت با شکوه و فراخ شد! پس از پایان سرما و یخ بندان و بازگشت زیوندگان از مردمان، جانوران و تخم گیاهان از ورجم، زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد. کشتزارها سبز شدند سرشار از گیاهان شفا بخش، دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری. به این گونه بزرگترین و کاراترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد. متاسفانه جمشید شاه در پایان کار به خاطر خودبینی و غرور، فرّه ایزدی را از دست میدهد و به دست ضحاک تازى با ارّه به دو نیم می شود!