“فریدالدین عطار نیشابوری” در کتاب ارزشمند و بسیار زیبای “منطق الطیر” ، مسیر حرکت بسوی عشق را به هفت منزل تقسیم می کند: “طلب” ، “عشق” ، “معرفت” ، “استغنا” ، “توحید” ، “حیرت” ، “فقر و فنا”. اینها نام هریک از منازل هفتگانه است که میباید سالک از میانشان عبور کند تا به معبود برسد. و تازه پس از آن به این نتیجه می رسد که خداوند همانا نفس خود اوست.
از طرفی این مسیر و این منازل دقیقا در درون نفس خود سالک جای دارد و سالک میباید یکی یکی از موانع هر کدام عبور کند و از این وادی به وادی دیگر رسد. از مانعی به مانع دیگر رسد و با توکل به خدا به مرحله بعدی پای نهد.
و زیباتر و جالب تر اینکه دشمن سالک در رسیدن به خداوند و عبور از نفسش همانا نفس خود اوست و سالک پس از اولین گام در این مسیر متوجه میشود که شیطان چگونه در دلش چمبره زده است و قصد بیرون رفتن از دلش راندارد ، همانطور که در آغاز خلقت انسان به خداوند گفت :” همه بندگانت را گمراه خواهم کرد مگر مخلصین را “
در کتاب منطق الطیر عطار میخوانیم که مرغ سالکی به میان جمع کثیری از پرندگان رفت و آنها را به خداوند و رستگاری بشارت داد. گفت که در کوهی بلند پرنده ای هست که “سیمرغ” نام دارد و از فرت ارتفاع آن کوه بال هیچ پرنده ای طاقت رساندن خود را به قله آن کوه را ندارد ولی با توکل و ایمان به صحت و حقیقت مسیر میشود که رستگار شد و خود را بدانجا رسانیم. از همان ابتدا هر گروهی و هر مرغ و پرنده ای به بهانه ای از حرکت به مسیر سرباز زدند و با بهانه های نفسانی خود آن مرغ سالک را تنها گذاشتند که خواندن شرح هریک از این بهانه ها از زبان خاص خود پرنده بسی زیباست و لذت بخش است. در ادامه داستان میخوانیم که بازهم تعداد زیادی از پرندگان همراه آن مرغ شدند و به دنبال او حرکت کردند. آن پرندگان از مسیر های سخت و خطرناکی می گذشتند و هرچه به مقصد نهایی نزدیک می شدند از تعداد پرندگان کاسته می شد. عده ای در مسیر راه تلف میشدند و عده ای با بهانه ای از ادامه مسیر سر باز می زدند. این تلف شدن ها و این سرباز زدن ها همگی توطئه نفس آنها بود تا جایی که عده پرندگان آنقدر کم شد که به ۳۰ مرغ کاهش یافتند و از قله کوه نیز اثری نبود. ناگهان آن مرغ سالک آن ۳۰ پرنده را بر سر کوه بسیار بلندی نشاند. پرندگان به مرغ سالک خطاب کردند که آن سیمرغ که به ما بشارت داده ای کجاست؟. آن مرغ در جواب گفت: که سیمرغ خود شما هستید. آری سیمرغ همان ۳۰ مرغ است که توانسته اند از گردنه ها و پیچ و خم های مرگبار نفسشان عبور کنند و تازه به خود برسند. به خود خالص که همان خداست. چیزی که عرفا به جان جانان تعبیرش کرده اند.
همانگونه که با اسامی منازل سلوک آشنا شدیم ، دریافتیم که این مسیر هفت منزل دارد و اولین منزل طلب نام دارد. عطار اینگونه می گوید:
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن بس بی کنار
پس سیوم وادیست آن معرفت
هست چارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تورا
این سفر و این حرکت سالک بسوی خدا همانا بزرگترین سفر و اعتلا و قوام یک ذهن بشریست که پس از طی این سفر دیگر حجابی و لباسی بین خود و معبودش نمی بیند. اما مسئله ای که در این میان است این است که هرچه هدف بزرگتر پس مسیر نیز سخت تر. همانطور که در این زندگی مادی هم بارها و بارها به همین نتیجه رسیده ایم که برای رسیدن به یک هدف بزرگ میباید تلاش بیشتری انجام داد.
مسئله مهم دیگری که در سیر و سلوک میبایست درنظر داشت این است که انسان مثل هر حرکت و جستجو و تجربه و آزمایش دیگر و اعمالی که برای رسیدن به هدفش و گرفتن نتیجه بهتر انجام میدهد و پیش بهترین راهنما و استاد میرود ؛ سیر و سلوک نیز از این قاعده مستثنا نیست و برای حرکت در مسیر خداوند انسان میباید بهترین استاد را برای خود انتخاب کند. بهترین استاد. استادی که خود این مسیر را بسلامت طی کرده باشد و بی غرض باشد. استادی که بتواند انسان را از کویرها و مسیرهای خطرناک بسلامت عبور دهد. این اولین آماده سازی و مهمترین کاریست که انسان قبل از گام گذاشتن در این راه میباید انجام دهد. که خودسری و خود محوری و نداشتن استاد میتواند(حتما) انسان را به هلاکت برساند
. انسانی که در راه سلوک گام برمیدارد در پی آن است که نفس اهریمنی خود را تظعیف و نابود کند تا بتواند حقیقت را ادراک کند ولی بی استادی و خود سری میتواند برای سالک نتیجه عکس بهمراه داشته باشد و تازه این نفس هیولایی خفته مارا بیدار کند و بر انسان مسلط کند. انسانی که تا امروز در پی دریدن حجابهای بین خود و خدا بوده است
به این اشعار خوب توجه کنید که عطار چگونه حق مطلب را ادا کرده است
چون فرود آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون مگس اینجا بود
حد و جهد اینجا بباید سالها
زانکه اینجا قلب گردد حال ها
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید کرد پاک از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از هلاک
تافتن گیرد ز حضرت نور پاک
چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار
خویش را از شوق او دیوانه وار
برسر آتش زند پروانه وار
جرعه ای زان باده چون نوشش بود
کفر و ایمان گر بهم پیش آیدش
در پذیرد تا دری بگشایدش
چون درش بگشاد ، چه کفر و چه دین
زانکه نبود زان سوی در ، آن و این