نگاهی به رمان
« پرومته سست زنجیر» نوشته آندره ژید
«و آنگاه که کتاب مرا خواندی آن را بیفکن و بیرون رو. دلم می خواهد که این کتاب شوق خروج را در تو برانگیزد. خروج از هر جا، از شهر و خانواده ات ، از اطاقت و از اندیشه ات ، کتاب مرا با خود به همراه مبر»
پرومته، پرومته «پیش اندیش» عصیانگری سرکش که بر ضد ایزدان، زئوس طغیان کرده و به آدمیان فانی، اندیشیدن و به کار بستن خرد و استفاده از همه هنرها و دانشها را می آموزد. آدمیان را از اندیشه مرگ در راه رهانیده و امید نا پیدا را در جان آنان نهاده و بذر آتش را که در ساقه ای نهان بود در اختیار آنان قرار می دهد. آتش جهنده و گرمی بخش، سوزاننده و انرژی زا چون در اختیار آدمی قرار گرفت او را به یکی از بزرگ ترین امکاناتی که قدرت و شوکت به او می بخشد مجهز کرد.
زئوس، ایزد ایزدان بر او خشم گرفته و وی را محکوم به مجازاتی می کند تا سرمشق تمام عصیانگران برضد ایزدان شود. «نخست با تندر و تیغ آذرخش زئوس این صخره سخت پاره می شود. و پیکر تو را می پوشد و بازوان سنگی تو را در هم می پیچد. بدینسان روزگار درازی بر تو می گذرد تا باز دیده به روشنی بگشایی.آنگاه سگ بالدار زئوس عقاب سرخ فام، آزمندانه گوشت تن تو را تکه پاره می کند. میهمانی ناخوانده، هر روز می آید و به چاشت می نشیند، شادخواری می کند. و جگر سیاه تو را می جود. هرگز در انتظار پایان این رنج ها مباش، مگر آن که ایزدی بیاید و بار رنج تو را به دوش بگیرد و به سرزمین نور و هادس و اعماق ظلمانی دوزخ فرو رود». پرومته خو را دشمن همه ایزدانی می داند که به آنها یاری کرده و آن ها بی سبب او را زجر می دهند وی «بیهوده گویی» را شایسته مکافات سخت و بایسته زندگی احمقانه و بی هدف می داند. او راضی نیست که به سبب سیاه روزی خود خواستار تیره بختی دیگران شود. در یک کلام پرومته قهرمان اخلاقی دنیای باستان است.
دنیایی که درآن طلیعه دموکراسی در«عصر پریکلس» نمایان شده و حقوق شهروندی و امتیازات انسانی حاکم برتمام ظلم و جورهای زورگویان و کژاندیشان سطح بالادست جامعه شده است. «اشیل» با نگارش پرومته دنیای درام و دنیای ادبیات را با قهرمانی آشنا کرد که انقلابی ترین انقلابی هاست او عصیانگری است که تنها به مدد عشقی درون شخصیتی و روانی خودسر به عصیان بر ضد خودکامگی ایزدان می نهد و یا فدیه آتش بر انسان قسمتی از عظمت ایزدان را به آن می بخشد.
پرومته دربندی است که خود با اختیار و انتخاب بدان رضایت داده و اسیر جگرخوارگی عقابی است تا عذاب ابدی هر روز، زجر کشیدن را تجربه کرده و به قول زنده یاد «شاهرخ مسکوب» درگیر تنهایی است که «رنجی دمادم هولناک، سخت تر از دندان های پولادین زنجیر» را تحمل می کند. او تنها موقعی به فرجام خواهد رسید که زئوس ازتخت خودکامگی فرو نشیند.
«کامو» پرومته را «قهرمانی سختتر از سنگ خود و شکیباتر از عقاب جگر خوار» دانسته و معتقد است: «این شکیبایی و سرسختی او، برای ما بیش تر از عصیانش علیه خدایان حاوی معنی است». ایستادگی و صبری که پرومته در پیش می گیرد تا به امروز کشیده شده و در اثر وزین و شکیل آندره ژید «پرومته سست زنجیر» دوام پیدا می کند.
گرچه اشیل در قسمت دیگری از این تراژدی پرومته را از بند رسته و تصویری نو و جدید و متعادل و دادگر تر از زئوس، به نمایش می گذارد اما ژید با تکیه بر همان قسمت به بند کشیده شدن پرومته، پرومته سست زنجیر خود را خلق می کند. پرومته ای که امروز به آن می رسیم،عصیانگری است که تاریخ را هم با خود به همراه دارد. او عصیانگر زمانی در بی زمانی است که نامش گواهی روح پر تپش انقلابی و پس زننده است و کامو این «پرومته عصیانگر» را نمونه انسان معاصر می داند. انسانی عصیانگر، پرسنده و انقلابی در قرنی که «پیری هراس انگیز» را برای انسان ها به ارمغان می آورد.
زئوس در هیبت و هیاتی جدید، در مقام بانکدار شهر، ظلم و تعدی را نواختن سیلی به صورت شهروندانی که از آنها یک نام طلب کرده – فرقی نمی کند نام چه کس، نمایان ساخته و پرومته و عقابش از فراز کوه های قفقاز به طرف «بلوار مادلن»، خیابان مشجری که اتفاقات درآن افتاده و محل تلاقی اسطوره ها در تقابل با امروز است، سرازیر می شوند و فلسفه پرومته بودن و عقاب جگر خوار داشتن را تعریف و تفسیر می کنند. پرومته این بارنیز با عصیانی از بند عقاب خویش رهایی جسته وپرنده جگرخوار را در قالب طعامی به جگر، جگر هزار پاره هزار روز خورنده اش، ارزانی داشته و از عقاب و زیبایی های آن مصیبت و زجر هولناک پرهای زیبایش را به یادگار نگاه می دارد. پرومته تنها با یک ثروت یعنی عقابش به امروز رسیده و حال او خود را تابعی از آن محسوب کرده و وابسته به آن می داند. پرومته معتقد است «پیش از آن آدمی عادی اما آزاده بودم و اکنون متعلق بدان هستم. این اتفاق مرا مشخص کرده است . من کسی نبودم و اکنون کسی هستم».
پرومته اطمینان دارد که همه ما دارای عقابی هستیم و دلیل هستی ما عقاب ماست. او سرگذشت آدمی را به سرگذشت عقاب ها تشبیه کرده و در جهشی فکری روانی نسبت به گذشته خود، اثر اشیل، نسبت به امروز، اثر ژید، اعتراف می کند که انسان را دوست نمی داشته بلکه چیزی را دوست می دارد که درنده اوست و تنها چیزی که انسان را می درد عقابش است. زئوس که عقاب ها را به دیگران می دهد، خود را مالک همه چیز می داند و بر پرومته نهیب می زند که مرا بانکدار تصور می کنید و حال آن که من کاملاً چیز دیگری هستم و پرومته گیج و گول با حافظه تاریخی فراموش شده اش زئوس را به جا نیاورده و غرق درخود و عقابش با سوالی در ذهن «خدایا به که مقروضم ؟!» روان می شود.
پرومته تمام عشق خود به انسان را در عصر باستان با عشق به عقاب، زجر دایمی اش، در امروز زمان نویسنده، ژید، تاخت زده و با تاکید بر سنگدلی عقابش مفتون زیبایی او شده و هر روز بیش از پیش به او غذا؛ جگر خود را می خوراند. پرومته و عقاب در اثر ژید رابطه متقابل و علت و معلولی پیدا کرده و حضور هر یک دلیلی بر حضور دیگری و نبود آن دیگری دال بر نبود هر دو می شود. عقاب هم چون نسبت و نسبی بر پرومته می شود. با مرگ عقاب، مرگی که پرومته خود خواسته آن را رقم می زند، او از شکار به شکارچی بدل شده و وی از پرومته بودن رهانیده و او را بدل به انسانی جدای از آن غول انسانی که در اسطوره ها وجود داشت می کند. انسانی خندان نه دژم که این خنده نیز ماحصل همین عصیان بر علیه عذاب ابدی خود است. عصیانی که عقاب را نیز از بند جگرخوارگی پرومته می رهاند.
تصویری که ژید از رابطه دو سویه پرومته و عقاب می دهد تصویری است تکان دهنده و تامل برانگیز.عقاب، مامور عذاب پرومته نیز درابدیتی پوچ و تکراری و سرگشته با پرومته در عذاب وی شریک می شود. عذابی که به مراتب از عذاب پرومته سنگین تر و وحشتناک تر است. عذاب در اختیار بودن و دربند بودن دربندی که خود گرفتار تنهایی، عذاب جاودانی زئوس بر پرومته، دوری از همنوعان است. پرومته خود نیز بر عذاب دو چندان عقاب واقف است و بر حال عقاب خویش می گرید، « من برای او زندگی کردم. اما او برای جه کسی زندگی می کرد؟»
پرومته می داند که « یک آدم معمولی نمی تواند وجود داشته باشد» و هر انسانی فی نفسه در درون خود طغیانی دارد که اگر به ظهور و نماد بیرونی نرسد انسان را از انسانیت خود جدا کرده و حیوانی مطلق و صرف را به نمایش خواهد گذاشت. او وظیفه را «امری وحشتناک» دانسته و معتقد است که «دهشتناک تر از آن پشیمانی است که از شانه خالی کردن از انجام یک وظیفه به آدمی دست می دهد».
«سیزیف» هم سنگ و هم عذاب با پرومته در اساطیر است. سیزیف و پرومته خود خواسته محکوم به عذابی می شوند که کامو در افسانه سیزیف «به کاری بیهوده و بی امید» تشبیه می کند و معتقد است که «خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام تنبیهی دهشتناک تر از کار بیهوده و بی امید نیست» و او غم آوری این افسانه، سیزیف را در آگاهی قهرمان اسطوره نسبت به حقیقت می داند، «همین که دانست، فاجعه آغاز شده».
ژید با دستمایه قرار دادن چنین تفکر درون متنی پیش تر از کامو به نگارش پرومته سست زنجیر خود پرداخته و از این رو بیشک باید کامو را دنباله رو و وامدار چنین تفکری از جانب ژید و ماقبل تر از خود دانست؛ انسانی آگاه از آینده و حال خویش را تصویر کرده، انسانی صبور و عصیانگر که از دیروز به امروز رسیده و در مرام و مسلک امروز تاریخ حل شده و بن مایه های فکری دیروزش، عصیان را به کار بسته و پرومته ای می شود سست زنجیر، آزاده و رها با دنیایی که از پس این انقلاب در قالب طعامی لذیذ بر او لبخند می زند. لبخندی که امید، زندگی و فکر به فردایی بهتر را در پس پرهای به یادگار مانده ا ز عقاب نمایان می کند. پرهایی زیبا از محکومیتی زشت!
«جان اشتاین بک» درمورد ژید می گوید: «ژید نوشتن می دانست و ذهن او قادر بود بهره برداری کند زیرا هرچه می خواست می اندیشید و به کنجکاوی خود شکل و قالب می داد. کنجکاوی و نقادی بنیان هنر است». از سوی دیگر «اسکار وایلد» هنرمندان را به دو دسته « گروهی که پرسش مطرح می کنند و گروهی دیگر که برای پرسش های طرح شده پاسخی می یابند»، تقسیم می کند. به راستی ژید در کدام گروه قرار می گیرد. ژید با این جمله معروف خود «نگران ساختن نقش من است» به نوعی حضور خود را در هر گروه مشخص می کند . نویسنده گاه با طرح مساله ای انسان را به تفکری وا می دارد که شناخت و رسیدن به حقیقت محصول آن است و با جواب بر پرسشی بنیادین به شک و شبه خواننده مشتاق خود، خواننده ای که صدای «سکه قلب» در اکثر مسایل آزارش می دهد پاسخ داده و چهره «بی بزک» و راستینی از حقیقت، حقیقت مختص فلسفه و تفکرش را به نمایش می گذارد. گرچه این پاسخ پس پشت اثر نهفته است و به صورت ظاهر عیان نمی شود، بلکه در لایه های زیرین آثارش گم و نهان است. او با این ترفند دنیای داستانی خود را پیش برده و می داند که «هیچ چیز مثل این گیر و دارهای ابدی نیست. کار رمان نویس هاست که آن را حل کنند. در زندگی مشکلی حل نمی شود. همه چیز ادامه پیدا می کند … . ما در انتظار حل آنیم و زندگی ادامه دارد. انگار نه انگار… ».