نویسنده: سالار(سزیف)
سویه ادبی خیام، یعنی آن بخشی از زندگی و اندیشه او که از ستاره شناسی و ریاضی دور و به ادبیات و شعر نزدیکتر است، یکی از چالش برانگیزترین سرایندگان تاریخ ادبیات پارسی را آفریده است. اگر در تاریخ ادبی این مرز و بوم نگاهی بیفکنیم، برخوردها و چالش های بسیاری را در زندگی اجتماعی و اندیشه فلسفی سرایندگان بزرگ ایرانی میبینیم؛ روایت هایی از جلوگیری از خاکسپاری حافظ در گورستان شهر، با پارچه جابهجا کردن مثنوی مولانا برای خودداری از نجس شدن و از این دست. اما هیچگاه اینها نتوانسته به اندازه سخنان خیام، آشوبگر و توفانزا باشد. چیست این اندیشه و سخن برآشوبنده که گاه به کفر و گاه به تناسخ و گاه به صوفیگری برداشت میشود؟
خیام که فرزند چادردوزی به نام ابراهیم است و نام خیام را نیز بدین روی به یدک میکشد، پیش از آن که یک سراینده باشد، یک ستارهشناس چیرهدست است که گاهشمار خورشیدی کنونی نیز از دستاوردهای او و گروهی از همکارانش در روزگار ملکشاه سلجوقی، به شمار میرود. اینکه چه نسبتی میان این دو سویه ادبی و دانشی در زندگی او هست، خود سخن ویژهای است. شاید به برداشت برخی، جایگاه اجتماعی سرایندگی، در روزگار سرایندگان درباری و مدحگوینده آن اندازه پایین بوده باشد که خیام را بر آن داشته تا بیشتر غرق دنیای ستارگان شود. یا اینکه دوبیتیهای او، جوشش و نمود شناخت و آگاهی او از عرفان به یاری ابزار علم است. چه اینکه دوبیتی یا رباعی، گونهای ادبی است که به خاطر کوتاهی، فشردگی و پختگی معنایی بسیاری میخواهد.
دیگر ویژگی اندیشه و سخن خیام، مساله افزوده و کاستههایی به سرودههایش است. ما درباره مثنوی مولانا یا شاهنامه فردوسی نیز درباره بیتهای افزوده شده میشنویم. اما چون شمار سرودههای خیام کمتر است، این پدیده نمود بیشتری یافته است. به ویژه آنکه هر دوبیتی برای خود مستقل بوده و هر کس میخواسته اندیشهاش بهتر به گوش دیگران برسد، سرودهاش را به نام خیام گسترانده است.
فرازهای معنایی سخن خیام در چند سخن چکیده میشود. این دایره فشرده، یا از این روی است که گستره زندگی شاعرانه خیام کم بوده و یا اینکه اندیشه او برخی حقایق را پررنگتر دریافته است.
شاید بتوان اندیشههایکلیدی در سخن خیام را در گروههای زیر دستهبندی کرد:
الف: گذر پرشتاب عمر:
یکی از فرازهای مهم سخن خیام، زودگذری عمر و به پایان رسیدن زندگی در یک چشم به هم زدن است. خیام همواره از این گلایهمند است که تا چشم برهم میزنی این زندگی به پایان میرسد و ما به خاک میپیوندیم.
آنها که کهن شدند و اینها که نواند
هر کس به مراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند
و یا:
افسوس که نامهی جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد کی شد
ب: آشکار نبودن آنچه حقیقت میپنداریم:
خیام در چندین دوبیتی، بر مدعیان دانستن، نفیر میزند که این چیزی که شما بر آن مینازید و آن را حقیقت آشکار میدانید، هیچ قطعیتی ندارد. این برای ما آدمیان بسیار ناگوار است که روزی دریابیم هر آنچه که بر آن پا میفشردهایم، فرو ریزد.
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست
پندار که هر چه نیست در عالم هست
و یا:
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
پ: آگاهی ستایی:
بر خلاف آنچه در یک نگاه سطحی به سرودههای خیام درمییابیم، او ما را به خوشگذرانی و لاابلیگری فرانمیخواند. بلکه همواره گونهای از بیدارباش و فراخوان به هوشیاری و آگاهی را در سرودههایش مییابیم.
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک میباید خفت
ت: شادی و آسودگی: اما نمیتوان انکار کرد که خیام همگان را به شادی و آسودگی فرامیخواند.
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
ث: فلسفه آفرینش: یک پرسش چالشبرانگیز نزد خیام که میان بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان نیز روایی دارد، فلسفه آفرینش و چیستی این هستی است.
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود