پرسش اینکه ما مجبوریم یا مختار از ازل بوده و بگمانم تا ابد بی پاسخ خواهد ماند اما گمان میکنم حضرت مولانا به زیبایی این دو را مکمل هم میداند، همانند ترکیب قطب منفی و مثبت که برق و روشنایی تولید میکند و البته
حضرت مولانا معتقد است اگر بشر در اعمال خود مجبور و بی اراده بود پس چرا خداوند اورا به اعمال نیک فرا می خواند و از اعمال بد برحذر می دارد؟ یا چرا به بدکاران وعده ی دوزخ می دهد و به نیکان وعده ی بهشت؟
جمله قرآن امر و نهی است و وعید،
امر کردن سنگ مرمر را که دید؟
هیج دانا هیج عاقل این کند؟
با کلوخ و سنگ خشم و کین کند؟
عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ؟
عقل کی چنگی زند بر نقش چنگ؟
خالیقی که اختر و گردون کند،
امر و نهی جاهلانه چون کند؟
احتمال عجز از حق راندی،
جاهل و گنج و سفیهش خواندی.
امر عاجز را قبیح است و ذمیم،
خشم بتر خاصه از رب رحی
نتیجه گیری خداوندگار این است که تنها عشق به مجادله ی جبر و اختیار خاتمه می دهد.حضرت مولانا می گوید اختیاری که آدمی دارد اختیاری نسبی است.چون همیشه آدمی خود را بر دو راهه های تردید و دودلی می بیند و این حالتی رنج آور است.از این رو مولانا از درگاه خداوند می خواهد که خداوند منان اورا چنان در دریای عشق و مستی غرق سازد که یکسره مجذوب حق گردد و اختیار نسبی خود را در اختیار حق هلاک سازد.
کای خداوند کریم و بردبار،
ده امانم زاین دو شاخه ی اختیار.
جذب یک راهه صرات المستقیم،
به ز دو راهه تردد ای کریم.
زین دو ره گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی.
زین دو ره گرچه به جز عزم تو نیست،
لیک هرگز رزم چون بزم تو نیست.
عشق برد بحث را ای جان و بس،
کو ز گفتگو شود فریادرس.
لب ببندد سخت او از خیر و شر،
تا بباید از دهان افتد گهر