مادرم همیشه از من میپرسید: مهمترین اندام بدنت چیست؟
وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر می کردم که صدا برای ما انسانها بسیار اهمیت دارد، بنابر این در پاسخ سوال مادرم میگفتم: گوشهایم.
او می گفت: نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو خواهم پرسید. چندین سال سپری شد او بار دیگر سوالش را تکرار کرد. هر بار پس از شنیدن جوابم میگفت: نه، این نیست.
وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگم رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و دوباره پرسید: آیا تا به حال دریافتی که مهمترین عضو بدن چیست؟ از طرح سوال، آن هم در آن لحظه، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر میکردم که این، یک بازی بین ماست. مادرم سردرگمی را در چهرهام تشخیص داد و گفت: این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان میدهد که آیا یک زندگی واقعی داشتهای یا نه؟ امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی!
او نگاهی به من انداخت. من نیز به چشمان پر مهر و مملو از اشک او چشم دوخته بودم. او گفت: عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانههایت هستند! پرسیدم: به خاطر اینکه سرم را نگه میدارند؟ جواب داد: نه، از این جهت که تو میتوانی سر دوست یا عزیزی را، در حالی که گریه میکند، روی آن نگه داری. گاهی اوقات در زندگی برای همه ی ما انسانها، لحظاتی فرا میرسد که به شانهای برای گریستن نیاز پیدا میکنیم. من دعا میکنم که تو به حد کافی عاشق شوی و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانههایشان بگذاری و گریه کنی. از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست! بلکه عضوی دلسوز برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش می باشد! مردم گفته ها و اعمال ما را فراموش خواهند کرد، اما هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافتهاند را از یاد نخواهند برد.