انشتین یک سلام ناشناس البته میبخشی،
دوان در سایه روشنهای یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق میآید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آن هایی که در سعدیه ی شیراز میرویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگلها
دوان میآید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
درِخلوت سرای قصر سلطان ریاضی را
***
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بیهنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشههایت شانه خواهد زد
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده میزند زانو
که بوسد دستِ پیر حکمت دانای مغرب را
***
انشتین آفرین بر تو،
خلاء با سرعت نوری که داری، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین میگفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان ِ دین و دانش را
انشتین ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم، موجی از جهان روح میدانم
اصالت نیست در مادّه
***
انشتین صد هزار احسنت و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انشتین، اژدهای جنگ…!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانهی عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه میگویم!
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
***
انشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت!
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتختِ امپراطوریِ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
***
انشتین نامی از ایران ِ ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم میدار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را
انشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن
انشتین بازهم بالا
خدا را نیز پیدا کن