رزم رستم و اکوان دیو یکی دیگر از داستان های شاهنامه فردوسی است که مفاهیم زیبایی را در لایه ی افسانه گونه خود پنهان نموده است .
داستان از آن جا آغاز می شود که کیخسرو شاه ایران درمی یابد گوری درمراتع پیدا شده و به گله هاحمله می برد .به در خواست کیخسرو ، رستم راهی جنگ بااین گور می شود .پس از سه روز جست وجو سر انجام در روز چهارم رستم گور را در مرغزاری می بیند .زیبایی ودرخشندگی آن موجود وی را فریفته می سازد و بر آن می شود تا گور را زنده صیدکند و به پیشکش شاه ببرد. اما گور از کمند رستم می گریزد .رستم از خستگی به خواب می رود و گور یا همان اکوان دیو از فرصت استفاده کرده و رستم را از زمین بلند می کند . هنگامی که رستم بیدار می شود در می یابد در چنته دیو گیر افتاده است . اکوان از او می خواهد تا بین دو گزینه افکنده شدن به آب و ا نداخته شدن بر کوه یکی را انتخاب کند .از آن جا که رستم به واژگونه عمل کردن دیو آشناست ،کوه را بر می گزیند .پس به آب می افتد و با تلاش فراوان خود را از دریا نجات می دهد .پس از بازگشت به خشکی به دنبال رخش راهی می شود وسر انجام در بین گله افراسیاب او را می یا بد.در یک چشم بر هم زدن گله را ربوده وتنی چند از تورانیان را از دم تیغ می گذراند وسوار بر رخش به دنبال اکوان دیو می گردد .در این هنگام دیو در مقابلش ظاهر شده و از این که رستم از آب نجات یافته ودوباره عزم مبارزه کرده متعجب می شود .این بار رستم همه جانبه به او یورش می برد ودیو را از پا در می آورد .سر انجام رستم سرفراز از جنگ به نزد کیخسرو باز می گردد و با استقبال او روبه رو می شود.
بدیهی است درنگاه اول برای خواننده امروزی که خود را به عقل ودانش مجهز می بیند اتفاقات داستان باور کردنی نیست وچیزی فراتر از یک افسانه را به ذهن متبادر نمی کند .با این وجود فردوسی مدعی است که مخاطب این داستان فلسفه دان بسیارگو است. کسی که تنها به اعتباردیده هایش به داوری می نشیندو به این ترتیب معانی شگفتی از جهان پر رمز و راز را ناگشوده می گذارد .
شگرد فردوسی در آماده ساختن ذهن خواننده در ابتدای هر داستان به راستی ستودنی است . در داستان اکوان دیو نیز ابیات ابتدایی در تلاش است تا مخاطب را به لایه های پنهان داستان رهنمون نماید . فردوسی نگران است تا مبادا ظاهر فسانه گونه ی داستان خواننده را درگیر خود ساخته واو را از توجه به مضامین عمیق بازدارد. در این داستان قرار است تا مخاطب در مقام رمز گشایی قرارگیرد .او به خردمند حق می دهد تا به استناد دانش خود ، شخصیت افسانه ای اکوان دیو را باور نکند ولی او را از داوری در این خصوص پر هیز می دهد زیرا معنایی ورای آن است که می تواند فهم فلسفه دان را به چالش بکشد .
خردمند کین داستان بشنود
به دانش گراید ، بدین نگرود
ولیکن چو معنی اش یاد آوری
شود رام و کوتاه کند داوری
جهان پر شگفت است چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
در مقام فهم معنا ابتدا سراغ کیخسرو می رویم . در مجموعه داستانهایی که کیخسرو در آنها نقش آفرینی می کندهمواره به خرد وی استناد می شود .داستان اکوان دیو نیز مصداقی دیگر برای بیان ذکاوت و هوشیاری او در شناخت پدیده هاست. در تصویری که فردوسی از مجلس کیخسرو ارایه می دهد خبر حمله گوری شیرفش به گله ها در حضور بزرگ پهلوانانی چون گیو، رهام ، گرگین و خراد به او می رسد. درنگاه اول منطقی است تا کیخسرو بی درنگ از میان گوان حاضر یکی را برگزیده وبه میدان بفرستد اما او رستم را فرا می خواند . در واقع او تردید ندارد که این موجود غریب خود یک اهریمن است در قالبی نو که تنها خردمندی فرزانه چون رستم قادر است تا نقاب از چهره اش بر کشد .
بدانست خسرو که آن نیست گور
که بر نگذرد گور اسپی به زور
به همین دلیل به رستم هم سفارش می کند تا این نکته را به ذهن بسپارد واز خود مراقبت کند .
برو خویشتن را نگهدار از اوی
مگر باشد آهرمن جنگجو
نخستین درس این داستان همین نکته است که گرچه ماهیت دشمن که همان خوی اهریمنی است خصلتی پایدار است اما جلوه هایی گوناگون دارد که شاید بر ماپوشیده باشد . پس در تجزیه وتحلیل پدیده های ناشناخته بایستی نهایت فراست و هوشمندی رابه کار گرفت وتنها با تکیه بر گفتار، شنیدار و ظواهر موضوع نباید دست به داوری در خصوص ماهیت آن زد .
بزنگاه بعدی نخستین رزم رستم با اکوان دیو است. انسان همواره در خطر فریب خوردن است .رستم پهلوان نیز با کوله باری از تجربه،خرد وشجاعت هم از این قاعده مستثنی نیست . در این جا بیان این نکته مهم است که چهره ای دیو این داستان بسیار متفاوت تر از قبل است .در فرازهای قبلی دیوان همواره به واسطه زور ، قدرت زیاد و رنگ سیاهشان شناخته می شدند .حتی دیو سپید نیز تنها موهای سپید داشت ورنگ بدنش سیاه بود .به بیت زیر که در توصیف دیو سپید آمده است دقت نمایید :
به رنگ شبه روی ،چون برف موی
جهان پر زپهنای وبالای اوی
اما اکوان دیو درخشنده وزرین است . رستم فریفته او می شود وغافل از پند کیخسرو دل در گرو این صید می نهد و تنها به انداختن کمندی اکتفا می کند باشد که زنده به چنگش آورد وبه شاه پیشکش کند . زیبایی خیر ه کننده آن حیوان که قادر است رستم را مقهور زیبایی خویش نماید بی شباهت به داستان رستم وپیرزن جادوگر نیست .در آن جا نیز پهلوان فریفته فسون آن زیبارو می شود .غافل از اینکه در پس آن عجوزه ای زشت خو پنهان گشته است . در هر دو داستان رستم متهم به ظاهر بینی است .چیزی که فردوسی خواننده را از آن پرهیز می دهد .اما رهایی از این دام در هر داستان به گونه ای ممکن می شود .در داستان اکوان دیو بر خلاف برخورد پیرزن با رستم ،این عقل وخرد است که به کار رستم می آید و اور ااز چنگال پلیدی نجات می دهد در حالیکه در داستان قبلی رستم به واسطه تحسین زیبایی وبرحسب عادت نام یزدان را بر زبان می آورد که طلسم را نابود می کند . یکی از زیباترین فرازهای شاهنامه این است که غافل در دم تاوان اشتباهش را می دهد .رستم هم باید نتیجه سهل انگاری خودش را ببیند . دنیا دار مکافات است . رستم فرزانه در دام دیو گرفتار می شود ولی می داند که چگونه ازآن رهایی یابد .تجربه ودانشش به او رهنمون می شود که دیوان باژگونه عمل می کنند .پس او نیز به کردار دیوان انتخاب می کند تا به آب افکنده شود . دو گانگی در گفتار و کردار یک رفتار دیومنشانه است واز خوی آدمی به دور است . با اینهمه نمی توان با یکرنگی ،دورویی را شکست داد .
رستم جسته از بند اکوان بار دیگر در پی او راهی مرغزار می شود .رویکرد رستم در مبارزه به هنگام رویارویی پسین بسیار در خور توجه است .این بار رستم هرچه در چنته دارد به کار می بردومجال هر کنشی را از اکوان دیو می رباید.با یک یور ش همه جانبه وچهار شیوه متفاوت کا را هریمن را می سازد .همچون شیر جنگی می غرد،کمند را به میان دیو می بندد ، با گرز وپتک بر سرش می کوبد ودر نهایت با خنجر سرش را می برد .
تهمتن چو بنشید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بیفگند و آمد میانش به بند
بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران
بزد بر سر دیو چون پیل مست
سر و مغزش از گرز او گشت پست
فرود آمد آن آبگون خنجرش
برآهیخت و ببرید جنگی سرش
بنایراین هر انسانی همواره در خطر سهل انگاری وافتادن در دام اهریمن است و از این بابت هیچ کس تافته جدا بافته نیست . در این میان به پشتوانه خرد ودانش وتجربه است که می توان از میدان جان سالم به در برد. عقلانیت رستم به او اجازه نداد تا باردیگر شانس خودر ادر به چنگ آورردن زنده دیو تجربه کند .این بار او از همه توانایی واستعدادش برای از پادرآوردن دیو استفاده می کند . فردوسی به خوبی می داند که دیو درون آدمی نیز چهرهای گوناگونی برای جلوه گری دارد. از دید اوکسی که یزدان را سپاس نمی گوید در زمره دیوان است .کسی که از راه انسانیت دور می شود وقدر ارزش داشته های خودر انمی داند رفتاری دیو گونه دارد. کنش هر موجودی بر هویتش دلالت دارد ونه ظواهر. همچنان که زور وقدرت یک پهلوان دلالت بر دیو خو بودنش نداردخوب رویی وفریبایی نشانی از نیک سیرتی نیست .
در این داستان نیز رستم سر افراز وپیروز از میدان بیرون می آید تا بار دیگر روحیه پیروزی در ناخودآگاه جمعی ایرانیان نقش ببندد . ناخودآگاه جمعی هر ملت مجموعه ای است دانستنیهایی که در ضمیر ملت نهفته است ودر کشاکش ادوار تایخ و در خودآگاه ه فراموشی سپرده می شود ولی درست در لحظه های تاریخی سربر می آورد .فردوسی به خوبی می دانست که ایران همواره محل ترکتازی های اقوام گوناگون خواهد بود که هر کدام جلوه ای منحصر به فرد خواهند داشت .آنچه او برای ما به یادگارگذاشت این است که هیچ گاه دشمن را ساده نپنداریم و با تمامی توان درمبارزه حاضر شویم ودر سخت ترین لحظات تاریخی امیدوار به پیروزی با تکیه بر یزدان وخرد بر مشکلات پیروز مى شویم
تومردیورامردمِ بد شناس
کسى کو ندارد زیزدان سپاس
هرآنکس که گشت از ره مردمى
زدیوان شمر ،مشمرش آدمى