ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را

image

پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را

خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
جمله گوش از غیر ببستم تا شنیدم خویش را

خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را

معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را

می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را

سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه برخورشید بستم تا شنیدم خویش را

اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را

پرده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برامد خود خریدم خویش را

بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند
چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را

شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را

هوی هوی بزم درویشان کرمانشه خوش است
چون به دالاهو رسیدم ، وارسیدم خویش را

“رحیم معینی کرمانشاهی”

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.