یکی از جنبه های هوش اجتماعی این است که افراد خطر از دست دادن
یکدیگر را احساس کنند.
به نظر شما منظور از همدلى چیست؟ چرا بعضی ها خیلی راحت می توانند با دیگران همدلی کنند اما برخی دیگر نه؟ تا به حال آدم هایی را دیده اید که به دلیل سهل انگاری و خطای خودشان، دچار دردسر می شوند اما بعد از خلاصی از دردسر دوباره همان رفتارها را تکرار می کنند؟ به نظر شما چرا این افراد از خطاهای گذشته شان عبرت نمی گیرند؟ قطعا تا امروز با یک آدم دیکتاتور در محیط اطرافتان روبرو شده اید: فکر می کنید منشا این خودکامگی کجاست؟ به نظرتان چرا بعضی ها می توانند همسرشان را همان طور که هست، دوست داشته باشند، اما برخی دیگر مدام دنبال تغییر دادن همسرشان هستند تا دوستش بدارند؟ شاید در نگاه اول این سوال ها بی ربط به نظر بیایند اما اگر بدانید که جواب همه آنها به یک موضوع مربوط می شود، قطعا کنجکاو می شوید، پاسخ ها را بدانید!
پاسخ همه سوالات بالا به بالابودن یا پایین بودن «هوش اجتماعی» مربوط می شود؛ فراموش نکنید هوش اجتماعی با آی کیو تفاوت دارد!
دست و پنجه نرم کردن با چالش ها
فرض کنیم خانواده ۵ نفره ای شامل والدین و ۳ فرزند ۱۸، ۲۲ و ۲۵ ساله دچار تغییر یا بحران شوند، مثلا بخواهند به شهر یا کشور دیگری مهاجرت کنند. در این راه این خانواده با چالش های زیادی روبرو خواهد بود که بخشی از این چالش ها نیاز به تطابق با چالش های درون ساختاری خانواده بازتنظیمی روابط بین اعضای خانواده، تعریف مجددساختار عاطفی و… در محیط جدید و بخشی دیگر به تطابق با محیط بیرون، از عادت کردن به آب و هوای محیط جدید گرفته تا تشکیل شبکه حمایتی اجتماعی جدید از دوستان و آشنایان، تحمل دوری از وابستگان، پیدا کردن هویت شغلی جدید، سازگاری با شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی محیط جدید نیاز دارد. خانواده سیستمی است که علاوه بر ارتباطات درونی بین اعضا، با محیط بیرونش هم در تعامل است و اگر بخواهد با تغییرات بزرگی که گفته شد، روبرو شود، به هوش اجتماعی نیازمند است. به این ترتیب می توان گفت هوش اجتماعی یعنی اینکه فرد بتواند خود را با چالش های موجود در روابط بین فردی، عشق، قدرت، تغییر محیط و نیز در حیطه های شغلی، اقتصادی، تحصیلی و… تطابق دهد و مدیریت کند. طبیعتان کسی که چنین توانمندی ای را بیشتر داشته باشد، هوش اجتماعی بیشتری دارد و بین جمع، قدرت بیشتری خواهد داشت.
اگر هوش اجتماعی افراد را از ضعیف تا عالی دسته بندی کنیم، باید بگوییم هوش اجتماعی افرادی مثل رهبران کاریزماتیک سیاسی، فراتر از درجه عالی است. آنها می توانند احساس و اندیشه های جامعه را مدیریت و از بحران ها عبور کنند. از طرفی افرادی هستند که هوش اجتماعی شان پایین تر از سطح ضعیف است. این افراد بیمارانی با اختلال های روانی هستند که در راس این اختلال های می توان به بیماری های طیف اوتیسم (افراد اوتیستیک) اشاره کرد. هوش اجتماعی این افراد به طرز بیمارگونه ای مخدوش است. آنها توانایی برقراری ارتباط اجتماعی را به شکل کلامی یا با استفاده از زبان بدن ندارند، حس های دیگران را از روی حرف و زبان بدن درک نمی کنند و خودشان هم قادر به انتقال احساس خود نیستند. البته در مواردی ممکن است هوش اجتماعی مبتلایان به افسردگی های شدید یا قربانیان حوادثی مثل تجاوز، جنگ و نیز بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله و طوفان، به دلیل ابتلا به افسردگی و اضطراب ناشی از این حوادث، به صورت دوره ای تحت تاثیر قرار گیرد و کاهش یابد اما این اتفاق دائمی نیست.
زورگوها، هوش اجتماعی پایینی دارند!
فرد با هوش اجتماعی بالا می داند که برای رسیدن به اهداف شخصی، با قربانی کردن، له کردن و نادیده گرفتن حقوق دیگران، شاید فقط برای مدت کوتاهی موفق شود اما قطعا عمر این موفقیت طولانی نخواهد بود. مثلا پدری که در خانواده دیکتاتور است و هیچ وقت به حقوق و نیازهای سایر اعضای خانواده توجه ندارد، قطعا هوش اجتماعی پایینی دارد. درواقع چنین فردی روش های ارتباط با افراد خانواده را بلد نیست و تنها شیوه ای که به ذهنش می رسد این است که با زور، بقیه را مجبور به اطاعت از تفکرهای خود یا مجبورشان کند مثل خودش فکر کنند چون توانایی مدیریت افکار مغایر با اندیشه های خود را ندارد. یکی از بزرگ ترین آسیب های خانواده های ایرانی، مواجهه با همسری خودرای و خودکامه است که حتی نمی تواند تصور کند که ممکن است طرز تفکر و تصوراتش اشتباه باشد! براساس ساختار تربیتی خانواده های ایرانی، این فرد معمولا پدر خانواده است؛ چون از بچگی همیشه به پسرها می گویند: «تو پسری؛ جهان از وجود تو نشات می گیرد، تو قدرتمندی و…» طبیعی است که وقتی چنین پسری، با همین طرز تفکرها بزرگ می شود، در نقش همسری و پدری هم همین تفکرات با او خواهدماند و حتی نمی تواند فکر کند رفتارش باعث ضایع شدن حق دیگران شده، افراد خانواده از رفتارهایش ناراحت و ناراضی هستند یا حتی ممکن است دیگران از او بهتر فکر کنند. چنین فردی نمی تواند درک کند که ممکن است روزی تحمل همسرش تمام شود و او را ترک کند؛ او تصور می کند ازدواج ماشین خودکاری است که تا سال های سال کار خواهدکرد، به مراقبت و رسیدگی نیاز ندارد و وظیفه همسرش هم ماندن در این زندگی، عشق ورزیدن و خدمات رسانی دائمی به اعضای خانواده است! این فرد لزوم مراقبت روزانه از عشق را درک نمی کند و برای سال ها به خودکامگی ادامه می دهد و ممکن است همسر و فرزندانش او را حتی تا سال ها با خشم بیار زیاد تحمل کنند اما فردی که هوش اجتماعی پایینی دارد، متوجه خشم درونی اعضای خانواده اش نمی شود. در صورتی که همین خشم باعث از بین رفتن تدریجی عشق همسرش نسبت به او می شود و بعد از سال ها با همسری مواجه می شود که هیچ عشقی نسبت به او ندارد و احتمالا قصد ترک کردنش را دارد. تازه در این زمان است که به شکل عجیبی بهت زده می شود اما نمی تواند علت این اتفاقات را تحلیل کند. بنابراین باز مسیر اشتباهی را می رود و اعضای خانواده اش را به ناسپاسی، خیانت و قدرنشناسی متهم می کند.
باهوش ها خطر را شناسایی می کنند
یکی از جنبه های هوش اجتماعی این است که افراد خطر از دست دادن یکدیگر را احساس کنند. فردی که هوش اجتماعی بالایی دارد، متوجه احساس طرف مقابل از رفتار خود می شود و یا موقعیت سنجی درست، پیش بینی می کند که در صورت ادامه رفتارش، ممکن است او را از دست بدهد. در ساختار قدرت خانواده، هرجا که قدرت مطلق به دست یک نفر بیفتد چه پدر، چه مادر و از همه سمی تر فرزند خانواده در مسیر اشتباهی قرار خواهد گرفت. فراموش نکنیم که خانواده ساختاری اداری و بروکراتیک (نه دموکراتیک) است که به رئیس و معاون نیاز دارد و اعضا باید براساس تصمیم های رئیس و معاونش حرکت کنند. اما اگر قدرت مطلق به دست یک نفر باشد و دیگران مجال حرف زدن نداشته باشند، قطعا خوب نخواهد بود. شاید این فرد بتواند از طریق تجمیع قدرت در دستان خودش خانواده را پیش ببرد اما همراهی قلب های افراد خانواده را از دست خواهند داد و خانواده را به سمت یک قطبی شدن پیش می برد که شاید در کوتاه مدت موفق باشد، اما این شیوه در درازمدت جوابگو نیست.
برای خواسته هایتان بجنگید!
نباید فراموش کنیم که هنر «مذاکره» هم یکی از جنبه های هوش اجتماعی است؛ مذاکره با اعضای خانواده برای رسیدن به یک نفع خاص یا پیشگیری از یک ضرر خاص که خانواده را تهدید می کند. مثلا وقتی خانواده ای تصمیم می گیرند خانه شان را بفروشند و خانه تازه ای بخرند، فردی که هوش اجتماعی بالاتری دارد و رئیس خانواده است، باید بتواند با همه اعضا مذاکره کند، خواسته هایشان را درنظر بگیرد و اگر کسی خواسته اشتباهی دارد، در یک بازی برد برد اشتباه او را گوشزد کند و در نهایت بهترین گزینه موجود را برای خانواده اش تهیه کند. البته هنر «مجادله» و به زبان ساده، هنر دعواکردن (!) هم یکی دیگر از مصادیق هوش اجتماعی است؛ یعنی مباحثه اعضا با یکدیگر برای رسیدن به منافع شخصی. مسلما خانواده ای که در آن هیچ بحث و جدلی نباشد، دچار مشکل است؛ یا اعضایش هیچ عشقی به هم ندارند یا منفعل هستند و… بنابراین اعضای خانواده باید بتوانند برای رسیدن به خواسته های خودشان با سایر اعضای خانواده مباحثه کنند؛ مثلا بحث جوانی ۲۰ساله با والدین برای دستیابی به استقلال نسبی یا جدل یک نوجوان با والدین برای رسیدن به حقوق اولیه انسانی مثل حق ادامه تحصیل یا حق امنیت جسمی، روانی و جنسی.
دکتر سامرند سلیمی، روان پزشک و عضو کمیته آموزش انجمن روان پزشکان ایران