پروین اعتصامی در اعلام اعتراضات و انتقادهایش کلام جدی خود را در پوششی از طعنهها و کنایههای طنزآمیز بیان کرد تا تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد. طنزهای او گاه گزنده و نیشدار و گاه گذرا هستند که نمونههایی از آنها به قرار زیر است:
طنز و اعتراض ماهرانهی پروین در بیت بیت مناظرهی «دزد و قاضی» دیده میشود که در آن به روشنی جامعهی دچار هرج و مرج را به تصویر کشیده است:
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بد کردار را بد کیفر است
گفت، بد کار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گو شغل خویشتن
گفت هستم هم چو قاضی راهزن…
گفت، آن زرها که بر دستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین گفت
بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری…
دیگر ای گندم نمای جو فروش
بار داری عُجب، عیب خود مپوش…
دزد اگر شب گرم یغما کردنست
دزدی حکّام، روز روشن است…
طنز نیشدار او در ابیات قطعه مناظره «دو قطرهی خون» که یکی از دست تاجور و دیگری از پای خارکنی فرو چکیده است، تصادم فقر و غنا را به تصویر کشیده و طنز این قطعه ناظر بر نابرابریهای اجتماعی است. در جاییکه قطرهی خون تاجور خود را با قطرهی خون خارکن برابر میشمارد و به او پیشنهاد اتحاد و اتفاق میدهد، قطرهی خون خارکن به خنده این نابرابریها را به رخ میکشد:
به خنده گفت، میان من و تو فرق بسی است
تویی ز دست شهی، من ز پای کارگری
برای همرهی و اتحاد با چو منی
خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری
تو از فراغ دل عشرت آمدی به وجود
من از خمیدن پشتی و زحمت کمری
ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام
مرا به آتش آهی و آب چشم تری…
تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی
من از نکوهش خار و سوزش جگری…
پروین در سه قطعهی «دیوانه و زنجیر»، «مست و هشیار» و «سر و سنگ» طنز را به روش تجاهل المعارف (تحامق و کودن نمایی) به طرز هنرمندانهای به نمایش گزارده و در آنها در پشت شخصیتهای به ظاهر نادان مانند مست و دیوانه فساد اجتماع عصر خویش را ترسیم نموده است.
در مناظرهی بین مست و محتسب میخوانیم:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمّار نیست؟
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست…
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
فرستنده : مسرور مسرورى