این خرو این معرکه،هر چند خواهی بار کن
خود تقاضا کرده ای،خود چاره ی این کار کن
بر سر بی درد خود بی هوده بستی دستمال
دور از عقل است ، رو خود چاره ی این کار کن
خویش را افکنده ای در بحر توفان زای حرص
اسبِ نفس سر کشت را بی درنگ افسار کن
هیچ ممکن نیست همبستر شدن با اژدها
خانه را خالی از این آدم کش خونخوار کن
تا که نفریبد دلت را ، دیدگان هرزه پوی
در میان دیده و دل بعد از این دیوار کن
خواستی تا گل برویانی به باغ زندگی
بیل و آب آماده داری کرته را هموار کن
موش دارد لانه و ریشه دوانیده فریز
فکری اوّل از برای آفت بسیار کن
این زمین تب کرده،بیمار است،از جور زمان
باغبانا تا توانی خدمت بیمار کن
ترسم از خواب زمستان بر ندارد سر ، بیا
مهربان مهرا،زمین خفته را بیدار کن
از طلسم دیو سرما هر درختی سنگ شد
ای نسیم نو بهاری باغ را گلزار کن
گر که میخواهی قبول حق شود “نجوا ” دعا
از گناه کرده وناکرده استغفار کن
محمود خیبرى ” نجوا “