بر جان و جهانم نگه تو شرر انداخت
ان چهره تو رونق رو ی قمر انداخت
چون داغ که بر سینه ی هر لاله عیان است
صد سوز نهانی زغمت بر جگر انداخت
فردوس بود جای هرآن کس که مقیم است
در کوی تو وهرکه برویت نظر انداخت
با جرم ” به عشقت ببرندم سوی مسلخ
عیار بود هر که به جانش خطر انداخت
چون دست خزان باغِ دلم برد به یغما
ان دست رقیبی که تو را بر کمر انداخت
ناصر نرود از سر کوی تو به جائی
برگو به رقیبم که به جانم شرر انداخت
ازاستاد ناصر پور هاشمی