این یک نامه معمولى نیست !
لعنت به تربیتی که به من آموخت که مرد برترست، چرا وقتی بچه بودم و میخواندم” پسرا شیرن مثل شمشیرن، دخترا موشن مثل خرگوشن” هیچکس به من نگفت نه اینطور نیست،
چرا وقتی به خواهرم گفتم که ” لباست رو عوض کن یا آرایشت رو کم کن!! ” مادرم نگفت تو در کار خواهرت دخالت نکن، به تو ربطی نداره!!! چرا وقتی به خواهرم گیر دادم که با کی داری حرف میزنی؟ پدرم نگفت پاشو برو گمشو و به کار خودت برس و در عوض حمایتم کرد!!
چرا مادرم به خواهرم گفت تا این وقت شب کجا بودی در حالیکه ساعت ۸ شب بود ولی وقتی من ساعت ۲ صبح به خانه میآمدم, هیچی نمیگفت؟
چرا وقتی با خواهرم بحثم میشد مادرم به خواهرم میگفت به برادرت بی حرمتی نکن ولی هرگز به من نگفت که به خواهرت بی احترامی نکن!! !!
چرا وقتی یک زنی که از شوهرش کتک خورده بود به مادرم یا دیگر زنان خانواده پناه آورده بود، مادرم، خالهام یا عمهام میگفتند: حالا شوهرت یک سیلی هم زد، مرد است دیگر!! و من آموختم که میتوانم بزنم چون مردم دیگر !!
چرا همیشه خواهرم باید حتی در خانه مواظب لباس پوشیدنش میبود تا مبادا که من تحریک شوم!! لباس تنگ نپوشد تا مبادا که بر آمادگی رانهایش مرا تحریک نکند!! و چرا مادرم همیشه کیف خواهرم را میگشت آنهم در مقابل چشمان من، به راستی دنبال چه بود؟ حرفهای عاشقانه، حرفهایی که حتی خودش(مادرم) هم نتوانسته بود بزند و نمیخواست که دخترش نیز از آن حرفها بزند؟!
چرا به من میگفت که دنبالش بروم و من آموختم که باید مواظبش باشم، باید شکاک باشم!! چرا مادرم شده بود عامل اجرای دیکتاتوریهای پدرم و چرا آنگونه مسخ شده بود؟! مگر فراموش کرده بود که روزی خودش هم دختر بود، شاید حسودی میکرد که مبادا دخترش آزادی هرگز نداشته خودش(مادرم) را به دست آورد !! و من هر آنچه از بر خورد با یک زن آموختم از پدر و مادرم آموختم، یاد گرفتم که میتوانم زور بگویم، کتک بزنم، میتونم بگویم چگونه باش یا چگونه نباش، میتوانم برایش تصمیم بگیرم حتی برای کمترین حق از زندگی اش یعنی همان نفس کشیدن.
این نوشته در
خواندنیها ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.