می گویند در اوایل انقلاب فرانسه، سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند.
آن ها عبارت بودند از روحانی، وکیل دادگستری و فیزیک دان.️
در هنگامه ی اعدام، روحانی پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند، و از او سؤال شد: حرف آخرت چیه ؟
گفت : خدا …خدا…خدا…او مرا نجات خواهد داد!
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده!
و به این ترتیب نجات یافت.
نوبت به وکیل دادگستری رسید، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم، ولی درباره عدالت بیشتر می دانم، عدالت …عدالت …عدالت…
گیوتین پایین رفت، اما نزدیک گردنش ایستاد! مردم متعجب، گفتند: آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده!
وکیل هم آزاد شد.
آخر کار نوبت فیزیک دان رسید، سؤال شد: آخرین حرفت را بزن !
گفت: من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بُرّان بر گردن فیزیک دان فرود آمده و آن را از تن جدا کرد.
✨گگفته اند : لازم است گاهی دهانت را بسته نگاه داری، هر چند حقیقت را بدانی !
?چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره ها» اشاره مى کنند