بهشت گم شده من زمین ایران است
سروده شادروان ابوالحسن ورزى
درروزهایى که از ایران بدور بود:
در این دیار اگر دیدنی فراوان است
نگاه حسرت من بر دیار یاران است
برای سیر مرا گر به آسمان ببرند
بهشت گمشده من زمین ایرانست
اگر بباغ جنانم دهند قصر طلا
همیشه در دل من آرزوی تهرانست
چگونه فرق گذارد بهشت و دوزخ را ؟
کسی که از وطن خویشتن گریزان است
برای آنکه زآواز عشق بی خبر است
نفیر بوم صفیر هزار دستانست
کنونکه دور شدم از بهار کشور خویش
زگریه دیده من همچو ابر نیسانست
کسی که از وطن خویش دل بدریا زد
بهر کجا که رود در بلای طوفانست
چو من کسی که نبیند درخشش از خورشید
سزای دیده او اشک همچو بارانست
این نوشته در
هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.