به مناسبت فرخنده شب چهارشنبه سوری سال ۹۴ ، تفآلی به دیوان شاعر همه ی دوران ها ، حافظ بزرگ زدم
غزلی آمد که آن را سیاسی ترین شعر حافظ می دانند . تقدیمش می کنم به آنانی که مهر و پروای وطن دارند .
سیروس سهامى
دو یار زیرک و ز باده ی کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه از پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کُنج قناعت به گنج دنیا داد .
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تند باد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا چمنی
ببین در آینه ی جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
بشد ز فرقت یوسف دو دیده ی یعقوب
بیار باد فرح بخش ! بوی پیرهنی
به روز حادثه غم با شراب باید گفت
که اعتماد به کس نیست در چنین زمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی