بزرگوار عزیزا مباش رنجه که چرخ
نمودچهره دگرگون و کرد کاردگر
زمین بگرددو کردون بسی پدیدکند
زمانه دگرو روز و روزگار دگر
بلای صعب زمستان یقین شود سپری
دوباره نوبت دیگر رسد بهار دگر
شنیده ای مثل سیب راومی دانی
مَثَل حکایت از اینسان کندهزاردگر
هزارچرخ زند سیب برفکنده فراز
که زی فرود بیاید بدست بار دگر
بزرگوارا گیتی ستم بسی کردست
چنانکه برتو و بربس بزرگوار دگر
تویادگارنهادی بسی بزرگ آثار
کزان ، جهان ادب داردافتخاردگر
بمان وباز بهل درفنون فضل وادب
چنانکه هشتی ، بسیار یادگاردگر
دوباره بازبهارآ یدو پدید آرد
درخت خشک و تهی نیزبرگ وباردگر
چنین غریب نماند فضایل ایران
زدور، دیده فراوان چنین مداردگر
چنان نمانده چنین نیز هم نخواهد ماند
گذشت چرخ کند بازهم گذار دگر
پاسخ دکتر خانلری به خوان ثالث:
عزیزمن زتو ام این پیام دلداری
دهد نوید که آید بهار بار دگر
بلی ، زمستان گر فصل سردی و سختی است
امید هست که آرد زپی بهاردگر
ولی چه سود؟ که پیرانه سر نگرددباز
نشاط و شادی وامید روزگار دگر
کنون که ازتف انده گداخت شمع امید
منم نشسته ودرپیش شام تاردگر
به کنح عزلت اگر هیچ غمگسار نماند
کجا روم زپی یار غمگسار دگر
زعمر،آنچه بجامانده یادگارغم است
چرابه سرنهمش باز یادگار دگر
هرافتخارکه اندوختم وبالم شد
چه بایدم که درافزایم افتخاردگر
زمانه قاصد شرٓاست و پیک بی داد است
گمان مدار که گردد به یک مدار دگر
توشادمانه بزی ای رفیق عهد شباب
که هست بر دل من زین بهار با دگر .
فرستنده استاد حسین تقوی