در تذکره. الاولیاء از [یحیی بن معاذ] نقل است که گفت :
«اگر فردا مرا گویند چه آوردهای؟
گویم: «خدایا! از زندان جز موی فروآمده و جامهی شوخگرفته، اندوه و خجلت بر هم بسته چه توان آورد؟
مرا بشوی و خلعتی فرست و مپرس.»
. آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال
L گر کند در دشت حشر از من سؤال
کای فرو مانده چه آوردی ز راه
گویم از زندان چه آرند ای اله؟
غرق ادبارم ز زندان آمده
پای و سر گم کرده حیران آمده
باد در کف خاک درگاه توام
بنده و زندانی راه توام
روی آن دارد که نفروشی مرا
خلعتی از فضل درپوشی مرا
زین همه آلودگی پاکم بری
در مسلمانی فرو خاکم بری
چون نهان گردد تنم در خاک و خشت
بگذری از هرچ کردم خوب و زشت
آفریدن رایگانم چون رواست
رایگانم گر بیامرزی سزاست
(منطقالطیر)